دانلود رایگان


quot;بررسي اثر متقابل قارچ Colletotrichum coccodes عامل - دانلود رایگان



دانلود رایگان سيب زميني با توليد حدود ۳٠٠ ميليون تن در سال، چهارمين محصول مهم غذايي در جهان است. توليد اين محصول همواره با مشکلاتي همراه بوده است. اين گياه در معرض بيمار

دانلود رایگان
"بررسي اثر متقابل قارچ Colletotrichum coccodes عامل بيماري خال سياه و باکتريRalstonia solanacearum عامل بيماري پژمردگي باکتريايي سيب زميني"چکيده:
سيب زميني با توليد حدود ۳٠٠ ميليون تن در سال، چهارمين محصول مهم غذايي در جهان است. توليد اين محصول همواره با مشکلاتي همراه بوده است. اين گياه در معرض بيماري­هاي قارچي، باکتريايي، ويروسي و مايکوپلاسمايي زيادي است که به آن خسارت وارد مي کنند. از آنجائيکه دو بيماري خال سياه ناشي از قارچ
Colletotrichum coccodesو بيماري پژمردگي باکتريايي ناشي از باکتري Ralstonia solanacearum از اهميت نسبي روي سيب زميني در استان همدان برخوردار هستند و منجر به کاهش عملکرداين گياه مي شوند، مطالعه روي آنها ضروري به نظر رسيد. بنابراين، اثر متقابل اين دو بيمارگر و همچنين تنوع ژنتيکي قارچ C. coccodes و الگوي پروتئيني باکتري R. solanacearum مورد بررسي قرار گرفتند. در اين تحقيق طي نمونه­برداري­هاي صورت گرفته در بهار، تابستان و پاييز سال 1386 تعداد70 جدايه قارچ C. coccodesو 30 استرين باکتريR. solanacearumاز بوته­هاي آلوده جداسازي گرديد که پس از شناسايي در نهايت 20 جدايه قارچ و 15 استرين باکتري براي بررسي­هاي بيشتر انتخاب شدند. اثر متقابل بيمارگرها با دو روش آغشته­سازي غده و خاک روي سه رقم سيب­زميني آگريا، بورن و ديامانت مورد بررسي قرار گرفت. پارامترهاي طول، وزن تر و وزن خشک ساقه و ريشه و ميزان کلونيزاسيون ريشه توسط ميکرواسکلروت قارچ اندازه­گيري شد. در هر سه رقم در حضور بيمارگرها نسبت به شاهد کاهش وزن و طول ريشه و ساقه مشاهده شد. حضور توأم R. solanacearum و C. coccodes در گياه باعث افزايش حساسيت گياه نسبت به آنها و کاهش بيشتر شاخص­هاي مورد اندازه­گيري شد. با بررسي نتايج حاصل مشخص شد که رقم آگريا حساس­ترين رقم نسبت به قارچ و باکتري است و پس از آن رقم بورن و ديامانت قرار دارند. در رقم ديامانت نسبت به باکتري مقاومت نسبي وجود دارد. روش­هاي آغشته­سازي غده و خاک تفاوت زيادي در ايجاد بيماري در گياه نداشتند اما در مجموع اينوکولوم غده­زاد مخرب­تر عمل کرد. در رقم آگريا حساسيت نسبت به قارچ بيش از باکتري مي­باشد. وجود باکتري به همراه قارچ توانست اثر منفي آن را روي گياه افزايش دهد اما تفاوت بين تيمار Cc و Rs + Ccدر حد معني­داري نيست. به عبارت بهتر وجود باکتري به ميزان خيلي کمي در افزايش بيماري­زايي قارچ مؤثر است. بالعکس وجود قارچ در گياه به شدت بيماري­زايي باکتري را افزايش مي­دهد. حضور توأم دو بيمارگر وزن تر ريشه را در روش آغشته­سازي خاک 39/61% و در روش آغشته­سازي غده 64/85% کاهش داد. با توجه به شاخص موجود، درصد کلونيزاسيون ريشه توسط ميکرواسکلروت قارچ در رقم آگريا بين 50 تا 70 درصد گزارش گرديد. در رقم بورن در مجموع تواناييC. coccodesو R. solanacearumدر ايجاد بيماري در گياه تقريباً به يک اندازه مي­باشد. در اصل مي­توان گفت که حساسيت اين رقم نسبت به دو بيمارگر مشابه است. ميزان کاهش صفات مورد اندازه­گيري در رقم بورن نسبت به رقم آگريا کمتر بوده و بنابراين شايد بتوان گفت که اين رقم نسبت به دو بيمارگر مقاوم­تر مي­باشد. کلونيزاسيون کمتر ريشه توسط ميکرواسکلروت قارچ (50%) نيز مؤيد اين مدعا است. در رقم ديامانت در همه موارد کاهش پارامترهاي گياه نسبت به دو رقم ديگر کمتر مي­باشد که نشان­دهنده مقاومت بيشتر اين رقم نسبت به هر دو بيمارگر مي­باشد. در اکثر موارد باکتري با تيمار شاهد از لحاظ آماري يکي شده که نشان دهنده توان بيماري­زايي کم باکتري روي اين رقم و وجود مقاومت نسبي در گياه نسبت به باکتري عامل پژمردگي مي­باشد. درصد کلونيزاسيون ريشه نسبت به دو رقم ديگر کمتر بوده و حدود 30% مي­باشد. به منظور بررسي تنوع ژنتيکي C. coccodes از نشانگر RAPD استفاده گرديد. با استفاده از 10 آغازگر تصادفي تنوع ژنتيکي قابل ملاحظه­اي بين اين جدايه­ها مشاهده گرديد. بر اين اساس، جدايه­هاي مختلف بر اساس ناحيه جغرافيايي از يکديگر قابل جداسازي نبودند ولي از لحاظ ويژگي­هاي بيماري­زايي به خوبی از يکديگر تفکيک شدند. همچنين به منظور مقايسه الگوي پروتئيني استرين­هاي باکتري پروتئين آنها استخراج و در ژل اکريل­آميد 12% الکتروفورز شد. پروتئين­ها بر اساس وزن مولکولي در يک ميدان الکتريکي از يکديگر جدا شده و پس از رنگ­آميزي مورد مقايسه قرار گرفتند. در الگوي پروتئيني استرين­هاي باکتري تنوعي مشاهده نشد.
واژه­هاي کليدي: برهم­کنش، رقم سيب­ زميني، RAPD، الکتروفورز پروتئين
مقدمه 1
فصل اول: بررسی منابع
Ralstonia solanacearum6
R. solanacearum9
R. solanacearum11
R. solanacearum13
R. solanacearum16
R. solanacearum17
R. solanacearum18
Colletotrichum coccodes24
C. coccodes36
فصل دوم: مواد و روش­ها
C. coccodes47
R. solanacearum49
C. coccodes49
R. solanacearum50
Colletotrichum coccodes51
Ralstonia solanacearum52
C. coccodes54
R. solanacearum55
C. coccodes55
C. coccodes56
R. solanacearum56
C. coccodes و باکتري R. solanacearumبه خاک57
C. coccodes و باکتري R. solanacearum58
C. coccodes59
C. coccodes62
264
Taq DNA polymerase64
R. solanacearum65
R. solanacearum66
R. solanacearum67
فصل سوم: نتايج و بحث
Colletotrichum coccodes70
Ralstonia solanacearum73
C. coccodes75
R. solanacearum78
C. coccodesوR. solanacearum79
C. coccodes و R. solanacearum در رقم آگريا83
C. coccodes و R. solanacearum روي طول ساقه سيب­زميني رقم آگريا83
C. coccodes و R. solanacearum روي طول ريشه سيب­زمينی رقم آگريا85
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن تر ساقه سيب­زميني رقم آگريا86
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن تر ريشه سيب­زميني رقم آگريا87
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن خشک ساقه سيب­زميني رقم آگريا87
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن خشک ريشه سيب­زميني رقم آگريا88
C. coccodes89
C. coccodes و R. solanacearum در رقم آگريا90
C. coccodes و R. solanacearum در رقم بورن91
C. coccodes و R. solanacearum روي طول ساقه سيب­زميني رقم بورن91
C. coccodes و R. solanacearum روي طول ريشه سيب­زميني رقم بورن92
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن تر ساقه سيب­زميني رقم بورن94
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن تر ريشه سيب­زميني رقم بورن95
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن خشک ساقه سيب­زميني رقم بورن96
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن خشک ريشه سيب­زميني رقم بورن97
C. coccodes98
C. coccodes و R. solanacearum در رقم بورن99
C. coccodes و R. solanacearum در رقم ديامانت100
C. coccodes و R. solanacearum روي طول ساقه سيب­زميني رقم ديامانت100
C. coccodes و R. solanacearum روي طول ريشه سيب­زميني رقم ديامانت102
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن تر ساقه سيب­زميني رقم ديامانت102
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن تر ريشه سيب­زميني رقم ديامانت103
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن خشک ساقه سيب­زميني رقم ديامانت104
C. coccodes و R. solanacearum روي وزن خشک ريشه سيب­زميني رقم ديامانت105
C. coccodes106
C. coccodes و R. solanacearum در رقم ديامانت106
R. solanacearumو C. coccodesدر گياه سيب­زميني107
R. solanacearum115
پيوست118
منابع.. 124
R. solanacearum7
C. coccodes27
C. coccodes و باکتري R. solanacearum48
C. coccodes و باکتري R. solanacearum59
R. solanacearum66
R. solanacearum73
R. solanacearum74
C. coccodes روي ميوه گوجه­فرنگي و آناليز آماري نتايج آن76
C. coccodes و استرين­هاي باکتري R. solanacearum80
C. coccodes و استرين­هاي باکتري R. solanacearum81
C. coccodes و استرين­هاي باکتري R. solanacearum82
C. coccodesو باکتري R. solanacearum84
C. coccodesو باکتري R. solanacearum93
C. coccodesو باکتري R. solanacearum101
C. coccodes112
C. coccodes روي ريشه سيب­زميني و پرگنه قارچ روي محيط کشت71
Colletotrichum coccodes، کنيديوم­ها، ميکرواسکلروت و موها، اپرسوريوم72
R. solanacearumدر توتون75
C. coccodes77
C. coccodes77
C. coccodes78
R. solanacearum79
R. solanacearum و C. coccodes به تنهايي و همراه با هم روي طول ساقه در سيب­زميني.........83
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي طول ريشه سيب­زميني85
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزن تر ساقه سيب­زميني86
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزنتر ريشه سيب­زميني87
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزن خشک ساقه88
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزن خشک ريشه89
C. coccodes90
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي طول ساقه سيب­زميني92
R. solanacearum و C. coccodes به تنهايي و همراه با هم روي طول ريشه سيب­زميني94
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزنتر ساقه سيب­زميني95
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزنتر ريشه سيب­زميني96
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزن خشک ساقه97
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزن خشک ريشه98
C. coccodes......99
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي طول ساقه سيب­زميني100
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي طول ريشه سيب­زميني102
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزنتر ساقه سيب­زميني103
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزنتر ريشه سيب­زميني104
R. solanacearum و C. coccodes به تنهايي و همراه با هم روي وزن خشک ساقه105
R. solanacearum و C. coccodesبه تنهايي و همراه با هم روي وزن خشک ريشه106
C. coccodes107
C. coccodesروي ژل آگارز در مقايسه با DNA فاژ λ.110
C. coccodes111
C. coccodes112
C. coccodes با نشانگر RAPD با رسم دندروگرام114
R. solanacearum جدا شده از سيب­زميني در ژل پلي­اکريل­آميد 12%116
مقدمه
الف- تاريخچه گياه سيب­ زميني
سيب­زميني بومي امريکاي جنوبي بوده و منشاء آن کشور پرو و بوليوي مي­باشد و براي اولين بار حدود 7000 سال پيش در پرو کاشته شده است. بنا به باور باستان­شناسان، سيب­زميني از حدود 2000 سال پيش از ميلاد مسيح توسط اينکاها در بخش­هاي کوهستاني اين کشور کاشته شده است. اين گياه در سال 1573 وارد اسپانيا شد و به عنوان يک منبع غذايي مورد توجه قرار گرفت و به تدريج از اسپانيا به ديگر کشورهاي اروپايي برده شد. تا حدود 150 سال سيب­زميني تنها در مناطق محدودي از اروپا در کاخ­هاي سلطنتي و باغچه خانه­ها کاشته مي­شد. در سال 1719 از اروپا به امريکاي شمالي و سپس به آسيا برده شد. تاريخچه کشت اين گياه در قاره افريقا به حدود 50 سال پيش برمي­گردد. حدود 200 سال پيش (در زمان فتحعليشاه قاجار) مقداري بذر سيب­زميني به ايران آورده شد. اين بذرها ابتدا در يکي از روستاهاي تهران کاشته شده و سپس به فريدن اصفهان و به تدريج به ساير نقاط کشور برده و کشت شد (شجاعي، 1383).
ب- مشخصات گياه­شناسي
سيب­زميني گياهي دو­لپه، يکساله و از خانواده Solanaceae مي­باشد. برگ­ها مرکب، گل­ها پنج قسمتي و داراي رنگ­هاي متفاوتي هستند. ميوه­ها گرد تا تخم­مرغي (قطر 3-1 سانتي­متر يا بيشتر)، سبز رنگ، سبز متمايل به قهوه­اي يا قهوه­اي بوده و به هنگام رسيدن قرمز تا بنفش رنگ
مي­شوند و حاوي بيش از 200 تا 300 بذر هستند. ساقه معمولاً سبز رنگ است اما گاهي قرمز يا بنفش، زاويه­دار، علفي و در اواخر فصل در قسمت­هاي پاييني نسبتاً چوبي مي­شود. ريشه­ها منشعب و نيمه عميق هستند که حداکثر عمق فعاليت آنها 60 سانتي­متر مي­باشد ( هوكر[1]، 1990). لقاح در اين گياه به صورت خود­گشني است و از لحاظ زمان رسيدن به ارقام زودرس، ميان­رس و ديررس تقسيم مي­شود.
اغلب گونه­هايي که به طور معمول مورد کشت قرار مي­گيرند تتراپلوئيد
(2n=4x=48 کروموزوم) هستند. همچنين چهار گونه ديپلوئيد (24 کروموزوم)، دو گونه تريپلوئيد (36 کروموزوم) و يک گونه پنتاپلوئيد (60 کروموزوم) نيز گاهي مورد کشت قرار
مي­گيرند. مهم­ترين گونه­اي که در سراسر جهان کشت مي­شود Solanum tuberosum مي­باشد که يک گونه تتراپلوئيد است و داراي دو زير گونه andigena وtuberosum مي­باشد. زير گونه andigena با طول روز کوتاه سازگاري پيدا کرده و زير گونه tuberosum با طول روز بلند سازگار است. بررسي­هاي ژنتيکي نشان داده­اند که 32 رقم مورد کشت در هند از زير گونه tuberosum به دست آمده­اند.
ج- شرايط محيطي
سيب­زميني به طور مشخص متعلق به مناطق معتدل سرد با ارتفاع تقريبي 2000 متر يا ارتفاعات بالاتر در مناطق گرمسيري است. اين گياه به شب­هاي خنک و خاک داراي زهکشي مناسب و رطوبت کافي نياز دارد و در عرض­هاي جغرافيايي پايين در مناطق گرم توليد خوبي ندارد (هوكر، 1990). خاک لومي- شني حاصلخيز براي اين گياه مناسب است. دماي مناسب براي رشد 20-15 درجه سانتيگراد است و دماي بالاي 29 درجه توليد غده را کاهش مي­دهد. اين محصول تا انتهاي دوره رشد به 9-7 بار آبياري نياز دارد.
د- اهميت اقتصادي و سطح زير کشت
سيب­زميني مهم­ترين گياه دو­لپه­اي است که به عنوان منبع غذايي انسان­ها مورد استفاده قرار مي­گيرد. اين گياه بعد از گندم، برنج و ذرت چهارمين محصول مهم غذايي در جهان است. ميزان توليد ماده خشک سيب­زميني در واحد سطح به ترتيب 04/3، 68/2 و 12/1 برابر از گندم، جو و ذرت بيشتر است. مقدار پروتئين آن نيز بيشتر از گندم، جو و ذرت مي­باشد.
طبق آمار سازمان خوار و بار جهاني کشاورزي (FAO)[2] در سال 2007، ميزان توليد کل
سيب­زميني در جهان 321736483 تن گزارش شده که بيشترين سهم مربوط به چين[3] با 72040000 تن و کمترين ميزان مربوط به بنين[4] با توليد 30 تن مي­باشد. سهم ايران 5240000 تن مي­باشد. در قاره آسيا توليد کل 135607646 تن بوده و چين و بحرين به ترتيب بيشترين و کمترين توليد را دارا هستند.
طبق گزارش آمارنامه کشاورزي ايران سطح زير کشت، توليد و عملکرد سيب­زميني در سال زراعي 84-83 به قرار زير مي­باشد:
در استان همدان سطح زير کشت سيب­زميني 3/26517 هکتار است که تماماً به صورت آبي کاشته مي­شود. ميزان توليد 77/966016 تن و عملکرد 68/36429 کيلوگرم مي­باشد.
ه- بيماري­هاي سيب­زميني
هر گياهي در طول دوره رشد خود دستخوش آسيب­هاي مختلف ناشي از شرايط محيطي نامناسب (آب و هوا، نور، رطوبت و خاک)، حمله آفات و عوامل بيماري­زا (قارچ، باکتري، ويروس، نماتد و مايکوپلاسما) مي­باشد. در واقع بيماري به برهم­کنش بين ميزبان و بيمارگر گفته مي­شود که توليد و قابليت استفاده محصول را دچار مشکل مي­کند. شرايط محيطي نامساعد حتي در غياب عامل بيماري­زا به تنهايي براي صدمه به گياه کفايت مي­کند.
گياه سيب­زميني نيز از اين آسيب­ها در امان نيست. تحت تأثير عوامل محيطی و ژنتيکی و نوع رقم، ممکن است ميزان محصول، اندازه غده­ها و بازارپسندي آنها کاهش يابد. عوامل قارچي، باکتريايي، ويروسي، مايکوپلاسمايي و نماتدهاي زيادي به سيب­زميني حمله مي­کنند. براي مثال در سال 1845 بيماري ليت بلايت[5] ناشي از قارچ Phytophthora infestansبه سرعت در غرب ايرلند گسترش يافت و باعث از بين رفتن قسمت اعظم محصول سيب­زميني شده و قحطي شديدي را در پي داشت.
از جمله بيماري­هاي قارچي مهم مي­توان به شانکر رايزوکتونيايي ناشي از
Rhizoctonia solani، پژمردگي­هاي فوزاريومي و پوسيدگي ريشه فوزاريومي ناشي از گونه­هاي Fusarium، پژمردگي ورتيسيليومي ناشي از Verticillium albo-atrum، پوسيدگي ساقه ناشي از Sclerotium rolfsii، کپک سفيد ناشي ازSclerotinia sclerotiorum، پوسيدگي صورتي با عامل Phytophthora erythroseptica، لکه موجي ناشي از Alternaria solaniو خال سياه ناشي از Colletotrichum coccodesاشاره کرد.
باکتري­هايPectobacterium carotovorum pv.carotovorum عامل ساق سياه،
Erwinia spp. عامل ايجاد پوسيدگي نرم، Streptomyces scabiesعامل جرب پودريو
Ralstonia solanacearum عامل پژمردگي باکتريايي از جمله عوامل باکتريايي زيان­آور
سيب­زميني هستند.
نماتد طلايي سيب­زميني (Globodera rostochinensis)، نماتد مولد زخم غده (Pratylenchus penetrans) و ويروس X سيب­زميني از جمله ديگر عوامل بيماري­زا به شمار مي­آيند.
و- اهميت موضوع تحقيق
ازآنجاکه استان همدان يکي از مراکز مهم سيب­زميني­کاري کشور محسوب مي­شود و قارچ
C. coccodes و باکتري R. solanacearum از عوامل بيماري­زاي مهم اين گياه در اين منطقه هستند، انجام تحقيقي پيرامون آنها ضروري به نظر رسيد. اين عوامل در مزارع سيب­زميني استان وجود داشته و خسارات قابل توجهي را به اين محصول وارد مي­سازند. به دليل اينکه تکثير
سيب­زميني با استفاده از غده صورت مي­گيرد و همچنين اين دو بيمارگر توسط غده نيز منتقل
مي­شوند و احتمال آلودگي خاک نيز حتماً وجود دارد، بسته به شرايط، بيماري­های مذکور تقريباً هر ساله خسارت زيادی به محصول سيب­زمينی وارد می­سازند. همانطورکه مي­دانيم گياه در يک زمان مي­تواند تحت تأثير عوامل بيماري­زاي مختلف قرار گيرد. حضور يک بيمارگر به همراه ساير عوامل بيماري­زا در گياه ممکن است اثراتي روي يکديگر داشته باشند. پيرامون اين موضوع تحقيقات متعددي در دنيا انجام شده که به مواردي از آنها اشاره مي­شود. برهم­کنش بين چهار عامل R. solani، V. dahliae، C. coccodesو Pratylenchus penetransميزان کلونيزاسيون بافت­هاي ريشه و ساقه را تحت تأثير قرار مي­دهد (کاتکان[6] و همکاران، 1985). بر اساس مطالعات صورت گرفته توسط تسرور[7] و هازانوفسکي[8] (2001)، تلقيح هم­زمان C. coccodes و
V. dahliaeروي ايجاد علائم در ارقام مختلف سيب­زميني اثرات متفاوتي داشته است.
در ادامه اين بررسي­ها و به منظور آگاهي از وجود يا عدم وجود چنين روابطي بين قارچ و باکتري مورد نظر تصميم بر انجام اين تحقيق گرفته شد. دانستن اين موضوع مي­تواند تا حدي در مديريت بيماري و به تبع آن کاهش خسارت و هزينه­ها موثر باشد و لزوم استفاده از غده­هاي عاري از آلودگي، کشت در خاک بدون آلودگي و استفاده از آب سالم را گوشزد نمايد.
افزايش استفاده از تکنيک­هاي بيولوژي مولکولي در بيماري­شناسي گياهي در چند سال گذشته باعث افزايش تعداد مقالات در نشريات قارچ­شناسي و بيماري­شناسي گياهي شده که حاوي اطلاعات زيادي راجع به تغييرات ژنتيکي بيمارگرهاي گياهي هستند. تقريباً همه بيمارگرهاي گياهي داراي تنوع درون­گونه­اي و بين­گونه­اي هستند. اين تنوع با تکنيک­هاي مختلف قابل بررسي است. اين تکنيک­ها به سه دسته تقسيم مي­شوند: روش­هاي مبتني بر ويژگي­هاي ظاهري،
روش­هاي مبتني بر DNA و روش­هاي مبتني بر پروتئين.
SDS-PAGE[9] يکي از روش­هاي مورد استفاده در بررسي­هاي مولکولي است و براي تفکيک زيرواحدهاي پروتئيني و فرآورده­هاي حاصل از پي­سي­آر[10] استفاده مي­شود. به منظور بررسي الگوي پروتئيني موجودات مختلف، پروتئين آنها استخراج و در ژل پلي­اکريل آميد در ميدان الکتريکي قرار داده مي­شود. پروتئين­ها بر اساس وزن مولکولي در داخل ژل از هم جدا مي­شوند. پس از طي مراحل مختلف اعم از رنگ­آميزي و رنگ­بري، باندهاي پروتئيني در ژل قابل روئيت بوده و مي­توان آنها را مورد بررسي قرار داد.
به منظور بررسي تنوع درون­گونه­اي قارچ C. coccodes از نشانگر مولکولي RAPD استفاده شد. RAPD کاربرد زيادي در مطالعات مولکولي دارد و از لحاظ اقتصادي به صرفه مي­باشد.
1- بررسی منابع
1-1- باکتریRalstonia solanacearum
1-1-1- مقدمه
بيشتر از صد سال از زمان چاپ اولين توصيف کامل راجع به باکتريRalstonia solanacearumE.F. Smith، عامل پژمردگي گياهان خانواده سولاناسه، توسط اسميت[11] مي­گذرد (اسميت، 1896). در آن زمان اسميت کاملاً متوجه اهميت جهاني اين باکتري نشده بود. با وجود اين، او اولين شخصي بود که مشکلي را که بسياري از محققين در مطالعه عامل بيماري در محيط کشت با آن مواجه بودند را حل کرد. به دنبال آن و با گذشت سال­ها بيش از 2000 مقاله در مورد اين باکتري به زبان­هاي مختلف به چاپ رسيده است. طبق گزارش OEPP/EPPO در سال 2004، اين باکتري براي اولين بار اواخر قرن نوزدهم از روي سيب­زميني، توتون، گوجه­فرنگي و بادام­زميني از آسيا، امريکاي جنوبي و جنوب ايالات متحده گزارش شد. چندين مقاله مروري که در برگيرنده بيولوژي، اپيدميولوژي، برهم­کنش بين ميزبان و بيمارگر و ژنتيک R. solanacearumهستند توسط محققيني مثل بادنهاگن[12] (1986)، هيوارد[13] (1991)، بوچر[14] و همکاران (1992) و دني و شل[15] (1992) به چاپ رسيده است.
اگرچه تخمين زيان­هاي اقتصادي وارد آمده توسط پژمردگي باکتريايي به صورت مستقيم و غير مستقيم درگذشته و حال مشکل است، اما اين بيماري اگر مهم­ترين بيماري باکتريايي نباشد، در زمره مهم­ترين آنها در جهان قرار مي­گيرد. هيچ بيماري باکتريايي از لحاظ تعداد واقعي محصولاتي نظير موز، بادام­زميني، سيب­زميني، توتون و گوجه­فرنگي که هر ساله توسط اين باکتري از بين مي­روند، مشابه اين بيماري نيست. علاوه بر اين، تعداد کمي از بيماري­هاي قارچي و ويروسي از لحاظ تنوع، دامنه ميزباني، پراکنش جغرافيايي و اهميت اقتصادي قابل مقايسه با آن هستند.
Solanaceae نظير سيب­زميني و توتون در آن زمين­ها صورت گرفت. از آنجائيکه اکثر
استرين­هاي باکتري به دماي پايين حساس هستند، پراکنش باکتري محدود به مناطق مهم کشت سيب­زميني در جهان شده است; البته توجه به گسترده شدن محدوده پراکنش باکتري به دليل وجود استرين­هاي متحمل به دماي نسبتاً پايين، ما را به سمت انجام اقدامات مناسب جهت تضمين آينده توليد سيب­زميني سوق مي­دهد (کلمن و همکاران[16]، 1994).
1-1-2- اسامي و موقعيت تاکسونوميکي
R. solanacearum ( به نقل از دانکل[17]، 2007 )
Burkholderiales
Ralstoniaceae
Ralstonia solanacearum (Smith, 1896)
Yabuuchi, et al.1995 (race 3, biovar 2)
Bacillus solanacearum (Smith), 1896
Phytomonas solanacearum (Smith) Bergy et al., 1897
Pseudomonas solanacearum (Smith) Smith, 1914
Burkholderia solanacearum (Smith) Yabuuchi et al., 1992

1-1-3- خصوصيات
R. solanacearumيک بيمارگر خاکزاد است که عامل مهمي در محدود کردن توليد بسياري از گياهان در سرتاسر جهان مي­باشد و عامل پژمردگي باکتريايي و پوسيدگي قهوه­اي سيب­زميني، پژمردگي باکتريايي يا پژمردگي جنوبي گوجه­فرنگي، بادمجان، توتون و بعضي از گياهان زينتي وهمچنين بيماري موکوي موز است (اگريوس[18]، 1997). استرين بيماري­زايسيب­زميني روي توتون بيماري­زايي ضعيفي دارد و روي موز غيربيماري­زا است. استرين مربوط به موز هم نمي­تواند روي سيب­زميني ايجاد بيماري کند. در مقابل، استرين­هاي بيمارگر گوجه­فرنگي و توتون معمولاً قادر به بيمار کردن سيب­زميني هستند (هوکر، 1990).
R. solanacearumيک باکتري گرم منفي، غيرفلورسنت، ميله­اي شکل و هوازي اجباري است که اندازه­اي بين 7/0 - 5/0 در 2 - 5/1 ميکرومتر دارد و داراي يک تاژک قطبي و فاقد کپسول و اسپور است. دماي بهينه رشد براي اکثر استرين­ها بين 32 - 28 درجه سانتيگراد مي­باشد (هيوارد، 1991؛ شاد[19] و همکاران، 2001). کلوني باکتري روي سطح آگار و در دماي 28 درجه سانتيگراد معمولاً بعد از گذشت 48 - 36 ساعت ظاهر مي­شود. کلوني­هاي تيپ بيماري­زا سفيد يا کرم رنگ، داراي شکل نامنظم، لعاب­دار و مات هستند. در اثر ايجاد موتاسيون کلوني­هاي غيربيماري­زا هم ظاهر مي­شوند که شکل منظمي دارند، کوچک­تر و فاقد لعاب هستند. محيط TTC[20] (کلمن، 1954) قادر به جداسازي اين دو تيپ کلوني از يکديگر است; در واقع روي اين محيط کلوني­هاي بيماري­زا به رنگ سفيد با مرکز صورتي و کلوني­هاي غيربيماري­زا به رنگ قرمز تيره هستند (چامپويزو[21] و همکاران، 2009).
R. solanacearum سال­ها در آب معمولي، آب مقطر و يا آب ديونيزه استريل زنده مي­ماند. همچنين نگهداري باکتري به مدت طولاني در محيط کشت مايع حاوي 10% گليسرول و در دماي 80- درجه سانتيگراد امکان­پذير است. کشت متوالي روي سطح آگار باعث از بين رفتن قدرت بيماري­زايي بيمارگر شده و باکتري روي سطح محيط کشت و در دماي 4 درجه سانتيگراد قادر به زنده ماندن نيست. اين باکتري در شرايط خاصي مثل قرار گرفتن در معرض دماهاي پايين، وارد يک حالت زنده اما غيرقابل کشت مي­شود (VBNC[22]) که ممکن است روش­هاي تشخيصي مبتني بر کشت را با مشکل مواجه کند (ون­الساس[23] و همکاران، 2001).
کاتالاز، اکسيداز و نيترات­رداکتاز در اين باکتري مثبت است، نشاسته و اسکولين را هيدروليز
نمي­کند، به سختي قادر به هيدروليز ژلاتين است، از سوکروز توليد لوان نمي­کند، در 41 درجه سانتيگراد رشد نمي­کند، در 8 pH: ضعيف و در 4 pH: و 9 pH: اصلاً رشد نمي­کند. در غلظت نمک بالاي 2% قادر به رشد نيست.
1-1-4- بيماري­زايي R. solanacearum
باکتري R. solanacearum يک بيمارگر خاکزاد است که از طريق زخم­ها يا منافذ طبيعي موجود در محل خروج ريشه­هاي فرعي وارد ريشه گياه مي­شود. انتقال توسط حشرات هم در مورد برخي از استرين­هاي بيماري­زاي موز گزارش شده است. باکتري در ابتدا فضاهاي بين سلولي بافت کورتکس ريشه و پارانشيم آوندي را کلونيزه کرده و با تخريب ديواره سلولي، گسترش خود را در سيستم آوندي تسهيل مي­کند. در نهايت آوندهاي چوبي که مسئوليت انتقال آب و مواد غذايي را بر عهده دارند، مورد حمله قرار مي­گيرند (واس[24] و همکاران، 1995؛ واليز و تروتر[25]، 1978؛ جنين و بوچر[26]، 2004). باکتري پس از ورود به آوندهاي چوبي، تکثير يافته (بيشتر از 1010 سلول باکتري در هر سانتي­متر ساقه گوجه­فرنگي) و سريعاً در سيستم آوندي گياه پخش مي­شود. نتيجه حضور گسترده باکتري در گياهان حساس ايجاد پژمردگي، زردي، توقف رشد، نکروز و نهايتاً مرگ مي­باشد. باکتري نهايتاً وارد خاک شده و به صورت ساپروفيت باقي مي­ماند تا ميزبان جديد در دسترس آن قرار گيرد (لمسا اوکو[27]،2006). در مورد اتفاقات اوليه رخ داده در توسعه اين بيماري و فاکتورهاي مؤثر در کلونيزاسيون سيستميک و سريع گياه توسط باکتري اطلاعات زيادي در دسترس نيست. باکتري قادر است بدون ايجاد بيماري در سيستم آوندي گياه پيشرفت کند (الفينستون[28]، 1996 و هيوارد، 1991). با وجود اهميت آلودگي پنهان از لحاظ اپيدميولوژيکي، فاکتورهاي مؤثر در استقرار و بقاء جمعيت باکتري در ميزبان­هاي بدون علامت هنوز ناشناخته باقي مانده است (پراير[29] و همکاران، 1998).
براي آغاز برهم­کنش بين گياه و بيمارگر، باکتري ابتدا بايد ميزبان مناسب خود را شناسايي کند. اين امر مي­تواند براي فعال­سازي ژن­هايي که محصولات آنها براي ادامه برهم­کنش لازم هستند، به باکتري کمک کند. بيش از ده سال است که مشخص شده مولکول­هاي کوچک منتشره از گياهان نقش مهمي را در اين پروسه شناسايي، با تحريک انواعي از ژن­ها در باکتري­هاي مرتبط با گياهان، ايفا مي­کنند. اين پديده ابتدا در Agrobacterium tumefaciensديده شد. از جمله در بافت­هاي آسيب­ديده گياه، گروهي از ترکيبات فنولي با ساختاري متفاوت از جمله استوسيرينگون[30] يافت شدند (استاکل[31] و همکاران، 1985). دريافت اين سيگنال­هاي فنولي باعث فعال­سازي ژن­هاي بيماري­زايي (vir) لازم براي انتقال T-DNA به داخل سلول ميزبان، در سطح رونويسي مي­شود.
فاکتورهاي مختلفي در بيماري­زايي R. solanacearum دخالت دارند که از جمله آنها مي­توان به پلي­ساکاريدهاي خارج سلولي (EPS[32])، آنزيم­هاي مختلف و پيلي[33] يا فيمبريا[34] اشاره کرد. در اين بين، پلي­ساکاريدهاي خارج سلولي از اهميت بيشتري برخوردار هستند.
الف- پلي­ساکاريدهاي خارج سلولي (EPS)
EPS به صورت لعاب يا کپسول اطراف سلول باکتري وجود دارد که بيشتر به صورت يک لعاب سيال و بي شکل است و به آساني توسط آب شسته مي­شود (بادنهاگن[35] و کلمن، 1964؛ سکويرا[36]، 1985). در برهم­کنش بين گياه و بيمارگر، لعاب با مسدود کردن عناصر آوندي و کاهش انتقال آب به قسمت­هاي مختلف گياه و همچنين حفاظت باکتري در مقابل ترکيبات دفاعي گياه، نقش مهمي را در بيماري­زايي ايفا مي­کند (کاترجي[37] و همکاران، 1986؛ دني و بيک[38]، 1991؛ کائو[39] و همکاران، 1992). محققين با ايجاد موتاسيون در ژن توليد کننده EPS متوجه شدند که اگرچه اين موتانت­ها به طور کامل غير بيماري­زا نيستند، اما کلونيزاسيون ضعيف ساقه گياهان آلوده توسط آنها نشان دهنده دخالت EPS در کاهش يا عدم شناسايي اندامک­هاي سطحي باکتري توسط مکانيزم دفاعي گياه است (آراد رازو[40] و همکاران، 1998؛ سيل[41] و همکاران، 1997).
شواهد زيادي مبني بر اهميت EPS در بيماري­زايي R. solanacearum وجود دارد. بادنهاگن و کلمن (1964) و حسين و کلمن (1958) دريافتند که موتانت­هاي فاقد لعاب هميشه دچار کاهش بيماري­زايي مي­شوند، در مقابل آنهايي که لعاب زيادي توليد مي­کنند به شدت بيماري­زا هستند. ارتباط بين EPS و بيماري­زايي با ايجاد موتانت­هاي به دست آمده از طريق تحريک ترانسپوزان[42]، بهتر مشخص شده است. حداقل سه دسته ژن در توليد EPS دخالت دارند. کلاستر ops (کوک[43] و سکويرا، 1991؛ کائو و سکويرا ، 1991؛ زو[44] و همکاران، 1988) حداقل شامل 7 قسمت است که ايجاد جهش در هر کدام از آنها توليد EPS و همچنين LPS[45] را تحت تأثير قرار مي­دهد. دو کلاستر ديگر توسط دني و همکاران (1991 و 1988) شناسايي شده و EPSІ و EPSІІ نام دارند. ايجاد موتاسيون در EPSІ باعث جلوگيري از بيان EPS در گياه و محيط کشت شده و ايجاد جهش در EPSІІ تنها در محيط کشت مانع توليد EPS مي­شود.
1-1-5- تاکسونومي R. solanacearum
در مطالعه تاکسونوميکي بعضي از گونه­هاي غيرفلورسنت جنس Pseudomonas (يابوچي و همکاران، 1992) مشخص شد که جنس Burkholderia در اين گروه داراي تفاوت­هايي با ديگر اعضاء است و بنابراين نام B. solanacearum پيشنهاد شد. مطالعات بيشتر نشان داد که
R. solanacearum به اندازه کافي با اين جنس متفاوت است و مي­تواند به جنس جديدي انتقال يابد و در سال 1995 توسط يابوچي[46] و همکاران به جنس Ralstonia انتقال داده شد.
به دليل تنوع قابل ملاحظه موجود در اين باکتري، R. solanacearum به عنوان يک گروه گونه­اي تلقي مي­شود (فگان[47] و پراير، 2005). اين باکتري بر اساس دامنه ميزباني به 5 نژاد و بر اساس استفاده از چند کربوهيدرات مختلف به 6 بيووار تقسيم شده است (دني، 2006) اما به نظر مي­رسد که اين طبقه­بندي قديمي خيلي مناسب نباشد. به دليل دامنه ميزباني وسيع و گاهيoverlap، روش­هاي آزمايشگاهي براي تعيين نژاد وجود ندارد. بيووارها، به استثناي بيووار 2 که مرتبط با نژاد3، بيووار2 است، متعلق به گروه­هاي فايلوژنتيکي مشابه نيستند. علاوه بر اين، مشخص شده که زيرگروهي از بيووار 2 به نام بيووار 2T، هم در استرين­هاي جدا شده از آسيا و افريقا و هم در استرين­هاي امريکاي جنوبي يافت شده که نشان­دهنده اين است که تست­هاي قديمي تعيين بيووار براي اقدامات تشخيصي داراي اعتبار نيستند.
اوکاب و گوتو[48] (1963) استرين­هاي R. solanacearum را بر اساس ويژگي­هاي فنوتيپي، سرولوژيکي، phagetyping و حساسيت به باکتريوسين به بيش از 40 گروه تقسيم
کرده­اند. پالروني[49] و همکاران (1972 و 1973) با مطالعات DNA-DNA hybridization و
RNA-DNA hybridization جنس Pseudomonas را در 5 گروه همولوژي قرار دادند که اين گروه­بندي توسط مطالعات صورت­گرفته پيرامون ويژگي­هاي فنوتيپي، آناليز اسيدهاي چرب، آيزوزايم­ها، حساسيت به فاژها و توالي­يابي DNA، توسط محققين ديگر نيز مورد تأييد قرار گرفت (لي[50] و همکاران، 1993).
اخيراً يک­سري روش­هاي طبقه­بندي معتبر از لحاظ فايلوژنتيکي بر اساس آناليز توالي ناحيه ITS ابداع شده است (فگان و پراير، 2005؛ پراير و فگان، 2005؛ پوزير[51] و همکاران، 2000). اين سيستم، کمپلکس گونه­اي را به 4 فايلوتايپ تقسيم مي­کند که به ميزان زيادي نشان­دهنده روابط ژنتيکي و جغرافيايي اين استرين­ها است. استرين­هاي فايلوتايپ І از آسيا، استرين­هاي فايلوتايپ ІІ از امريکا، استرين­هاي فايلوتايپ ΙΙΙ از افريقا و استرين­هاي فايلوتايپ ІV از اندونزي (بيووار 1، 2 و2T) جدا شده­اند. فايلوتايپ І و ІІ منطبق با شاخه 1 و 2 توصيف شده توسط کوک و همکاران هستند( 1989). بر اساس توالي ژن اندوگلوکوناز (egl)، اين فايلوتايپ­ها به چند سکيووار[52] تقسيم مي­شوند (فگان و پراير، 2005؛ پراير و فگان، 2005). طبقه­بندي بر اساس توالي چند جايگاهي و ديگر بررسي­ها مؤيد اين مسئله است که اين سيستم طبقه­بندي منعکس کننده فايلوژني اين گروه است. بر اين اساس، استرين­هاي نژاد 3، بيووار 2 باکتري R. solanacearum متعلق به فايلوتايپ 2 و سکيووار 1 و 2 هستند (فگان و پراير، 2005). بر اساس RFLP و ديگر مطالعات انگشت­نگاري ژنتيکي (هيوارد، 2000؛ سيل[53] و همکاران، 1999؛ تقوي و همکاران، 1996) اين باکتري به دو شاخه با منشاء جغرافيايي متفاوت تقسيم مي­شود: شاخه І (بيووار 3، 4 و 5 منشاء گرفته از آسيا) و شاخه ІІ (بيووار1، 2A و 2T منشاء گرفته از امريکاي جنوبي).
1-1-6- علائم بيماري پژمردگي باکتريايي ناشي از R. solanacearum
الف- روي سيب­زميني
نژاد 3، بيووار 2 باکتري R. solanacearum روي سيب­زميني و گوجه­فرنگي علائم مشابهي ايجاد مي­کند که قابل تشخيص از علائم پژمردگي ايجاد شده توسط ديگر استرين­هاي
R. solanacearum نيستند. اولين علائم قابل مشاهده، پژمردگي برگ­هاي جوان در ساعات گرم روز است و گاهي تنها در يک سمت برگچه ويا در يک ساقه ديده مي­شودکه در شب ممکن است بهبود يابد. در شرايط مساعد، ممکن است کل گياه سريعاً پژمرده شود که باعث پژمردگي و زردي کل اندام هوايي و نهايتاً مرگ گياه مي­شود. برگ­هاي پژمرده سبز خشک مي­شوند. علامت معمول ديگر که در مزرعه به همراه پژمردگي ديده مي­شود، توقف رشد است. اين علائم ممکن است در هر مرحله رشدي گياه ديده شوند. گاهي اوقات گياه گوجه­فرنگي تا قبل از رسيدن ميوه­ها علائمي را نشان نمي­دهد اما درست در همين موقع گياه سريعاً پژمرده مي­شود (آلن[54] و همکاران، 2001). همچنين روي ساقه تا دو سانتي­متري بالاي خاک تغيير رنگي به صورت رگه­هاي قهوه­اي ديده شده و برگ­ها رنگ برنزه به خود مي­گيرند. با برش طولي ساقه­ها و استولون­هاي آلوده نوارهاي بلند و باريک به رنگ قهوه­اي تيره در عناصر آوندي ديده مي­شود. در ارقام خيلي حساس ساقه­ها ممکن است با وجود شاداب بودن روي زمين بيفتند و شيرابهسفيد-خاکستري باکتري در سطح ساقه ديده شود. درسيب­زميني با پيشرفت بيماري، علائم پوسيدگي قهوه­اي ممکن است روي غده نيز قابل مشاهده باشد. علائم ممکن است با علائم پوسيدگي حلقوي ناشي از
Clavibacter michiganensis subsp. sepedonicusاشتباه گرفته شوند (EPPO/CABI، 1996). R. solanacearum در غده­هاي آلوده توسط شيرابه خارج شده از محل چشمک­ها و محل اتصال غده به انتهاي ساقه قابل تشخيص است. در محل چشمک، توده­اي از خاک به سطح غده چسبيده است. با برش غده­هاي آلوده مشاهده مي­شود که حلقه آوندي و بافت­هاي اطراف آن قهوه­اي و نکروز شده­اند که با پيشرفت بيماري تغيير رنگ به مغز غده و بافت کورتکس هم نفوذ مي­کند. بلافاصله پس از بريدن ساقه، مايع کرم­رنگي به طور خود به خود از سطح آوندها خارج مي­شود. لکه­هاي غير­معمول شامل لکه­هاي نکروزه روي سطح اپيدرم نيز ممکن است بعد از آلودگي عدسک­ها ديده شوند که اين علائم توسط رودريگز نتو[55] و همکاران در سال 1984 توصيف شده­اند. گياهان داراي علائم هوايي ناشي از اين باکتري ممکن است هم غده­هاي سالم و هم غده­هاي آلوده توليد کنند. اين در حالي است که گياهان بدون علامت هم گاهي غده­هاي آلوده توليد مي­کنند.
ب- روي گوجه­فرنگي
برگ­هاي جوان­تر زودتر علائم آلودگی را نشان می­دهند و ظاهري شل و افتاده به خود
مي­گيرند که معمولاً در مواقع گرم­تر روز اتفاق مي­افتد. اگر شرايط محيطي براي بيمارگر مساعد باشد ممکن است کل گياه سريعاً پژمرده شود. تحت شرايط نامساعد پيشرفت بيماري خيلي کند صورت مي­گيرد و ممکن است گياه دچار توقف رشد شده و تعداد زيادي ريشه­هاي نابه­جا روي ساقه تشکيل شود. بافت­هاي آوندي ساقه قهوه­اي رنگ شده و با برش ساقه، قطرات زرد يا
سفيد رنگ باکتري قابل مشاهده هستند (مک­کارتر[56]، 1991).
ج- روي شمعداني
در شمعداني علائم پژمردگي جنوبي مي­تواند خيلي مختصر و قابل چشم­پوشي باشد. علائم معمولاً با کلروز و پژمردگي برگ­هاي پاييني آغاز مي­شود و به سمت بالا گسترش مي­يابد که به صورت پيچيدگي حاشيه برگ­ها است. در اين مرحله از بيماري گياه شب هنگام و در هواي خنک بهبود مي­يابد اما در شرايط مساعد، بيماري سريعاً در گياه گسترش يافته و پژمردگي از قسمت­هاي پيرتر به سمت قسمت­هاي جوان­تر پيش مي­رود. روي برگ­هاي آلوده نواحي کلروزه گوه شکلي ايجاد مي­شود که رفته رفته به صورت نکروز درمي­آيد. حاشيه برگ­ها هم ممکن است کلروزه و سپس نکروزه شده و نهايتاً همه گياه خشک شده و مي­ميرد. در مراحل انتهايي بيماري، ساقه ممکن است روي زمين بيفتد. همچنين در آوندهاي ساقه و ريشه نيز تغيير رنگ مشاهده مي­شود که تيره­تر شده و نهايتاً نکروزه مي­شود. قابل ذکر است که ظهور علائم در شمعداني با افزايش دما (35-29 درجه سانتيگراد) بيشتر مي­شود. اگرچه اين باکتري به آساني گياه شمعداني را آلوده مي­کند، اما بيمارگر مهمي روي آن به حساب نمي­آيد. بنابراين، بيمارگر مي­تواند باعث ايجاد آلودگي پنهان شود و گياهان داراي آلودگي پنهان ممکن است ماه­ها علائمي نداشته باشند و سالم به نظر برسند (سوانسون[57] و همکاران، 2005).
د- روي توتون
يکي از علائم مهم، پژمردگي يک طرفه و زردي زودرس است. به اين ترتيب که برگ­هاي يک طرف گياه يا حتي يک نيمه برگ دچار پژمردگي مي­شوند. در موارد حاد، برگ­ها بدون تغيير رنگ پژمرده شده و متصل به ساقه باقي مي­مانند. مثل گوجه­فرنگي بافت­هاي آوندي به
قهوه­اي تغيير رنگ مي­دهند و ريشه­هاي اوليه و ثانويه نيز به رنگ قهوه­اي تا سياه در مي­آيند (اکاندي[58]، 1991).
1-1-7- چرخه بيماري و اپيدميولوژي
باکتريR. solanacearumگياهان ميزبان را از طريق ريشه­ها آلوده مي­کند، به اين ترتيب که از طريق زخم­هاي ناشي از خروج ريشه­هاي فرعي و ميکرواورگانيسم­هاي موجود در خاک (نظير نماتد عامل زخم ريشه) وارد گياه مي­شود. همچنين باکتري مي­تواند از طريق زخم­هاي ايجاد شده روي ساقه توسط حشرات و وسايل و ادوات مختلف وارد گياه شود. پس از ورود به داخل گياه از طريق آوندهاي چوبي کل گياه را کلونيزه مي­کند. شديدترين حالت بيماري در دماي بين 24 تا 35 درجه سانتيگراد ايجاد شده و قدرت بيماري­زايي در دماي بالاي 35 درجه و زير 16 درجه کاهش مي­يابد (سيامپي[59] و سکويرا، 1980؛ هيوارد، 1991).
تکثير رويشي، خصوصاً از طريق غده­هاي بذري داراي آلودگي پنهان و قلمه­هاي آلوده شمعداني نقش مهمي را در انتشار نژاد 3، بيووار 2 باکتري ايفا مي­کند. انتقال باکتري از گياهي به گياه ديگر زماني اتفاق مي­افتد که باکتري از ريشه گياه آلوده خارج و به ريشه گياه سالم نفوذ کند. بيمارگر مي­تواند توسط ماشين­آلات و همچنين آب­هاي سطحي پس از آبياري و بارش باران، از زمين­هاي آلوده به زمين­هاي سالم انتقال يابد. باکتري به وسيله آبياري و يا سيل مي­تواند از درياچه­ها و زمين­هاي آلوده به زمين­هاي سالم راه يابد.
باکتري R. solanacearumيک بيمارگر خاکزاد يا آبزاد است. باکتري قادر است روزها و يا سال­ها در آب­هاي آلوده، خاک مرطوب و لايه­هاي زيرين خاک (زير 75 سانتي­متر) زنده بماند. فاکتورهاي بيولوژيکي (نظير ميکرواورگانيسم­هاي آنتاگونيست) و محيطي (عمدتاً دما و رطوبت خاک) قادرند بقاي باکتري را در خاک و محيط آبي تحت تأثير قرار دهند. جمعيت باکتري در دماي پايين (زير 4 درجه سانتيگراد) سريعاً کاهش مي­يابد اما باکتري در اين حالت قادر است به صورت غير قابل کشت اما پايدار باقي بماند. در زيستگاه­هاي طبيعي باکتري قادر است زمستان­هاي نسبتاً گرم را در علف­هاي هرز يا رايزوسفر گياهان غير ميزبان که منبع اينوکولوم محسوب
مي­شوند، باقي بماند. طغيان­هاي اخيربيماري پوسيدگي قهوه­ايدر انگلستان به گياه نيمه آبزي
Solanum dulcamara که آلوده به R. solanacearum بود، نسبت داده مي­شود. باکتري از ريشه­هاي اين گياه وارد آب مورد استفاده براي آبياري گياه سيب­زميني مي­شود. به دليل خروج فراوان باکتري از ريشه شمعداني­هاي داراي آلودگي پنهان، استفاده از سيستم­هاي آبياري
موجي در توليدات گلخانه­اي براي انتشار باکتري راه مناسبي است و خطر گسترش آن را از گياهي به گياه ديگر افزايش مي­دهد (سوانسون و همکاران، 2005).
1-1-8- تشخيص و شناسايي باکتري R. solanacearum
تراوش باکتري يک علامت معمول تشخيص بيماري است (آلن و همکاران، 2001). اگر ساقه بريده شده گياه آلوده درون آب قرار داده شود، يک لعاب کشدار سفيد رنگ در عرض 15 دقيقه، از انتهاي ساقه بريده خارج مي­شود. اين رشته­ها تراوش (اوز) باکتري هستند که از آوندهاي چوبي آلوده خارج مي­شوند. اين آزمايش يک ابزار تشخيصي معتبر براي تشخيص بيماري در مزرعه است. به همين ترتيب ممکن است اوز باکتري از غده بريده شده هم خارج شود.
باکتري R. solanacearumبه دنبال جداسازي از گياهان بدون علامت يا داراي علامت و همچنين آب يا خاک، توسط چندين روش مولکولي و ميکروبيولوژيکي قابل شناسايي است (پريو[60] و همکاران، 2006؛ شاد و همکاران، 2001؛ ولر[61] و همکاران،2000). ترکيب حداقل دو روش تکميل کننده متفاوت براي شناسايي بدون ابهام گونه­ها و بيووارها ضروري است. تست­هاي غربال­گري مي­توانند تشخيص زود هنگام باکتري را در گياه يا آب و خاک آلوده راحت کنند، اما در مورد شناسايي نژاد و بيووار کارايي لازم را ندارند. اين تست­ها شامل تراوش باکتري، کشت روي محيط­هاي نيمه انتخابي مثل محيط SMSA تغيير يافته (الفينستون و همکاران، 1996)، استفاده از آنتي­بادي­هاي اختصاصي گونه، ELISA، PCR با استفاده از آغازگرهاي اختصاصي گونه (rRNAS16)، IFAS[62]، FISH[63] (والينگز[64] و همکاران، 1998) و آزمون بيماري­زايي با استفاده از ميزبان حساس، نظير گياهچه گوجه­فرنگي جهت اثبات نتيجه مثبت IFAS، آناليز اسيدهاي چرب و پروتئين­ها و RFLP هستند (الفينستون و همکاران، 1996؛ شاد و همکاران، 2001؛ ولر و همکاران،2000). طبق گزارش فوک ويک[65] و همکاران در سال 2006، روش PCR-RFLP با استفاده از آغازگرهاي ژن hrp براي شناسايي استرين­هاي R. solanacearum بسيار معتبرتر از آغازگرهاي OLI1-Y2 است. ايمونواستريپ­هايي (Agdia or CLS Pocket Diagnostics) به صورت تجاري موجود هستند که مي­توان از آنها براي تشخيص سريع باکتري در مزرعه يا آزمايشگاه استفاده کرد. تست بيووار، آزمايشي است بر پايه توانايي استرين­هاي باکتري در توليد اسيد از تعدادي دي­ساکاريد و الکل­هاي قندي که نيازمند محيط کشت خاص و صرف زمان زيادي است (هيوارد، 1964؛ شاد و همکاران، 2001).
حساسيت رديابي باکتري R. solanacearum در خاک با به کارگيري محيط کشت SMSA بيش از محيط کشت­هاي TTC و SM-1 بوده است. به اين ترتيب محيط کشت مذکور داراي بالاترين راندمان در رديابي کلاسيک باکتري در غده سيب­زميني و خاک مي­باشد به طوري که قادر است جمعيت­هاي کمتر از 102 سلول در هر گرم خاک را در مزارع آلوده شناسايي کند (رزمي و همکاران، 1383).
1-1-9- راه­هاي پراکنش باکتري R. solanacearum
گسترش طبيعي اکثر نژادهاي باکتري خيلي محدود و آهسته است. با وجود اين نژاد 2 (عامل بيماري موکوي موز) قادر است توسط حشرات منتقل شود و پتانسيل طبيعي بالايي از لحاظ گسترش دارد. نژاد 3 با خروج از ريشه­هاي شناور S. dulcamara به راحتي توسط آب­هاي سطحي منتقل مي­شود و ديگر ميزبان­ها را نيز آلوده مي­سازد (اولسون[66]، 1976).
راه اصلي گسترش بيماري در سطح وسيع و بين­المللي، سيب­زميني ­هاي بذري و يا ديگر
اندام­هاي تکثيري داراي آلودگي پنهان هستند. آلودگي طبيعي بذر حقيقي تنها در مورد
بادام­زميني گزارش شده است. به دليل شرايط آب و هوايي نامناسب، ارقام نسبتاً مقاوم و توان بيماري­زايي کم برخي از استرين­ها، غده­هاي سيب­زميني داراي آلودگي پنهان هستند و مهم­ترين عامل ورود بيمارگر به مناطق جديد به حساب مي­آيند.
1-1-10- اهميت اقتصادي بيماري پژمردگي باکتريايي سيب­زميني
باکتريR. solanacearumمانع جدي براي کشت گياهان سولاناسه در مناطق گرمسيري و معتدل به حساب مي­آيد. بيشترين خسارت اقتصادي از روي سيب­زميني، توتون و گوجه­فرنگي از امريکاي جنوب­شرقي، اندونزي، برزيل، کلمبيا و افريقاي جنوبي گزارش شده است. متوسط خسارت باکتري در بين سال­هاي 1966 تا 1968 در فيليپين حدود 15% روي گوجه­فرنگي، 10% در بادمجان و فلفل و 5-2 درصد در توتون بوده است (زهر[67]، 1969). در حوزه آمازون در پرو حدود نيمي از مزارع موز مورد حمله باکتري قرار گرفتند و گسترش سريع بيمارگر باعث تخريب مزارع در سراسر جنگل پرويان شد (فرنچ[68] و سکويرا، 1968). در هند گاهي خسارات کلي به گياه گوجه­فرنگي وارد مي­شود. با طغيان بيماري در اسرائيل به دليل بالا بودن درجه حرارت در
مرحله­اي که گياه جوان است، خسارت وارد آمده به سيب­زميني بهاره بيش از سيب­زميني پائيزه گزارش شد (ولکاني و پالتي[69]، 1960). همچنين خسارات قابل توجهي در سيب­زميني طي سال­هاي
1953-1951 در گريک گزارش شده است (زاکوس[70]، 1957). اين باکتري حداقل 7/3ميليون جريب از اراضي زير کشت سيب­زميني را در بيش از 80 کشور آلوده مي­کند و خسارت ساليانه آن در حدود 950 ميليون دلار است (DEFRA[71]، a2003).
طغيان­هاي غير­دائم اما با تعداد رو به افزايش از سال 1972 در اروپا به دليل شدت بيماري و همچنين انجام اقدامات قرنطينه­اي مبني بر انهدام گياهان بيمار و زمين­هاي آلوده، باعث ايجاد خسارات قابل توجهي شده است (الفينستون، 1996؛ جينز[72]، 1996).
در فلوريدا نژاد يک باعث ايجاد خسارت روي گوجه­فرنگي است (مامال[73] و همکاران، 2003). اثر نژاد 3 روي گوجه­فرنگي و ديگر محصولات در ايالات متحده هنوز ناشناخته است. نژاد 3، بيووار 2 باکتري R. solanacearum باعث مرگ و مير گياه شمعداني مي­شود اما Xanthomonas pelargonii از اهميت بيشتري براي کشاورزان برخوردار است (دانکل، 2007).
1-1-11- ميزبان­هاي باکتري R. solanacearum
به استثناي A. tumefaciens هيچ بيمارگر گياهي ديگري مثل R. solanacearum گونه­هاي زيادي از گياهان را مورد حمله قرار نمي­دهد (کلمن، 1953). کلمن گياهان حساس به بيماري را به دو گروه تقسيم کرده است. گروه يک شامل آنهايي است که ميزبان واقعي باکتري هستند و يا يکي از چند ويژگي زير را دارا مي­باشند: 1- حساسيت در شرايط طبيعي 2- حساسيت به آلودگي در شرايط طبيعي و تلقيح مصنوعي و 3- حساسيت شديد به آلودگي با تلقيح مصنوعي. گروه دو شامل گياهاني مي­شود که ميزبان واقعي باکتري نيستند (هيوارد، 1994). به گزارش کلمن، 33 خانواده در گروه يک قرار مي­گيرند.
با مطالعات صورت گرفته از دهه 1950 تا سال1990 بيست خانواده ديگر نيز شناسايي شده­اند که ميزبان اين باکتري هستند. بيش از 270 گونه گياهي، اعم از گياهان تک­لپه و دولپه متعلق به حدود 50 خانواده مورد حمله اين باکتري قرار مي­گيرند (هيوارد، 1994 و 1995). در بين
دولپه­اي­ها، بيشترين تعداد ميزبان­ها به ترتيب متعلق به خانواده­هاي Solanaceae ، Asteraceae و Leguminoseae هستند و در ساير خانواده­ها ممکن است تنها يک يا چند گونه به عنوان ميزبان وجود داشته باشند. از گياهان متعلق به رده تک­لپه­اي­ها تنها 9 تا 3/9 درصد به عنوان ميزبان اين باکتري گزارش شده­اند که متعلق به خانواده­هاي Musaceae، Strelitziaceae، Heliconiaceae، Cannaceae و Zingiberaceae هستند (بردبري[74]، 1986، هيوارد، 1994 و 1995). از جمله ميزبان­ها مي­توان به سيب­زميني، گوجه­فرنگي، بادمجان، توتون، زنجبيل،
بادام­زميني، موز، پياز، خيار، توت­فرنگي، شمعداني، کتان، تربچه، توت، کاساوا و بسياري از گياهان ديگر از خانواده­هاي Solanaceae،Cucurbitaceae، Geraniaceae، Rosaceae، Robiaceae، Araceae، Alliaceae، Heliconiaceae، Brasicaceae،Oxalidaceae و... اشاره کرد (هيوارد، 1994). همچنين بسياري از علف­هاي هرز نيز ميزبان اين باکتري هستند و بنابراين پتانسيل R. solanacearum براي ايجاد اينوکولوم افزايش مي­يابد.
نژاد يک باکتري R. solanacearum درمناطق گرمسيري در سرتاسر جهان وجود دارد، توتون و بسياري از گياهان خانواده سولاناسه و همچنين بسياري از گياهان موجود در ديگر خانواده­هاي گياهي را مورد حمله قرار مي­دهد و دماي بهينه بالايي دارد (35 درجه سانتيگراد). نژاد دو عمدتاً در مناطق گرمسيري امريکاي جنوبي وجود دارد و به موز و Heliconia حمله مي­کند (بيماري موکوي[75] موز) و در فيليپين بيماري باگ­تاک[76] بارهنگ را ايجاد مي­کند. نژاد سه در عرض­هاي جغرافيايي بالاتر و مناطق گرمسيري و نيمه گرمسيري و معتدل وجود دارد و سيب­زميني،
گوجه­فرنگي، گاهي شمعدانی، بادمجان و کيسه کشيش، بعضي از علف­ هاي هرز خانواده سولاناسه نظير تاجريزي سياه و S. dulcamara را مورد حمله قرار مي­دهد. اين نژاد دماي بهينه پايين­تري دارد (27 درجه سانتيگراد) و به نظر مي­رسد شامل بيووار A2 و گروه RFLP 26 با گسترش جهاني (کوک و سکويرا، 1994)، بيووار A2 و گروه RFLP 27 (موجود در شيلي و کلمبيا) يا بيووار T2 (گاهي بيووار N2 هم ناميده مي­شود و در نواحي گرمسيري امريکاي جنوبي وجود دارد) باشد. نژاد چهار زنجبيل و نژاد پنج توت را آلوده مي­کند.
1-1-12- مديريت بيماري پژمردگي باکتريايي سيب­زميني
کنترل پژمردگي باکتريايي کار مشکلي است. مقاومت افقي متوسط (ارقام متحمل) نسبت به استرين­هاي R. solanacearum در سيب­زميني و گوجه­فرنگي گزارش شده اما آزمايشات کمي مبني بر مقاومت گوجه­فرنگي به پژمردگي مربوط به استرين­هاي نژاد 3، بيووار 2 وجود دارد (بوشو[77]، 2005). برخي از گزارشات حاکي از آن هستند که ارقام مقاوم به پژمردگي باکتريايي در گوجه­فرنگي و لاين­هاي اصلاح شده، مقاومت ضعيفي نسبت به نژاد 3، بيووار 2 از خود نشان
مي­دهند (چامپويزو و همکاران، 2009). از آنجائيکه مقاومت در مناطق مختلف به دليل تفاوت استرين­ها تفاوت دارد، مقاومت ميزباني براي کنترل پژمردگي باکتريايي در سيب­زميني و
گوجه­فرنگي زياد مؤثر نمي­باشد (هانسون[78] و همکاران، 1996؛ پرادهانانگ[79] و همکاران، 2000). مقاومت در سيب­زميني در دماي بالا اغلب موفق نيست. پيوند گوجه­فرنگي­هاي حساس به
گوجه­فرنگي­هاي مقاوم يا ديگر گياهان خانواده سولاناسه در مقياس تجاري در ژاپن، بنگلادش و فيليپين صورت گرفته است اما در مورد نژاد 3، بيووار 2 امتحان نشده است. طبق گزارش اسکات[80] وهمکاران (2005) منابع مقاومت در گوجه­فرنگي شناسايي شده و ارقام مختلف و با سطوح متفاوت مقاومت، ايجاد شده­اند. مقاومت ارقام مختلف سيب­زميني نسبت به استرين­ها و بيووارهاي مختلف نژاد 1 باکتري با روش­هاي گوناگون مورد بررسي قرار گرفته است اما تعداد کمي از ارقام مقاومت نشان داده­اند (جاورسکي[81] و همکاران، 1987؛ گنزالس و سامرز[82]، 1996).
هانگ هاي[83] و همکاران (2008) مقاومت ژرم­پلاسم گوجه­فرنگي وحشي را نسبت به
استرين­هاي مختلف نژاد يک باکتري مورد بررسي قرار دادند. نتايج حاکي از اين بود که اکثريت آنها، به استثناي تعداد کمي از S. pennelli و S. chmielewskii که درصد گياهان پژمرده در آنها مساوي يا کمتر از 60% بود، حساسيت بالايي به بيماري دارند. با بررسي­هاي بيشتر و استفاده از دو استرين ديگر عليه لاين­هاي مقاوم مشخص شد که در اين گياهان مقاومت اختصاصي نژاد وجود دارد. باقري و تقوي (1379) مقاومت تعدادي از ارقام سيب­زميني و گوجه­فرنگي را نسبت به بيماري پژمردگي باکتريايي مورد بررسي قرار دادند. بر اين اساس، رقم گرانولا حساس­ترين و ارقام فرسيا، ديامانت و مونديال نسبتاً مقاوم بودند و در گوجه­فرنگي رقم L-612 حساس و رقم
L-528 نسبتاً مقاوم گزارش شدند.
به دليل عدم کارايي و امکان استفاده از سموم شيميايي در کنترل بيماري، استفاده از ارقام مقاوم و متحمل يکي از روش­هاي مهم کاهش خسارت و پيشگيري از اين بيماري مي­باشد. طي يک آزمايش، مقاومت نسبي 19 رقم تجاري سيب­زميني بررسي و مشخص شد که هيچ­يک از ارقام در برابر بيماري مقاوم نيستند اما ارقام سانتا، آئولا، مارفونا، کوزيما و آگريا بالا­ترين ميزان تحمل و ارقام ديامانت و پريمر بيشترين ميزان حساسيت را نسبت به ساير ارقام از خود نشان دادند (آزادوار و همکاران، 1383). ارقام کاملاً مقاوم سيب­زميني هنوز به صورت تجاري موجود نيستند (زيمناک­گازوسکا[84] و همکاران، 2005). اکثر ارقامي که مقاومت نسبي نشان مي­دهند، به نظر
مي­رسد که متحمل به بيماري باشند. ميزان اين تحمل تحت تأثير شرايط محيطي است
(بوشو، 2004) که از جمله اين شرايط مي­توان به دماي بالا (فرنچ و دليندو[85]، 1982)، شدت نور کم و فتوپريود کوتاه (سکويرا و راو[86]، 1969) اشاره کرد.
کنترل شيميايي بيماري پژمردگي باکتريايي هم تقريباً غير ممکن است. بخاردهي خاک يا استفاده از آنتي­بيوتيک­ها از نظر زيست محيطي مخرب و گران است و اثري روي پژمردگي باکتريايي ندارد (سادلر[87]، 2005؛ موراکوشي و تاکاهاشي[88]، 1984؛ فاراگ[89] و همکاران، 1982). بنابراين، اقدامات کنترلي در مزرعه شامل استفاده از غده­های سالم و عاری از آلودگی برای کشت، رعايت بهداشت گياهي و به کار­گيري روش­هاي زراعي است.
در مناطقي که بيمارگر درآنجا استقرار يافته است، اقدامات زراعي تحت بعضي شرايط مي­تواند مؤثر واقع شود. اين اقدامات شامل تناوب با گياهان غير ميزبان مثل گراس­ها، کشت مخلوط، کنترل علف­هاي هرز و نماتد عامل زخم ريشه، کاشت در نواحي عاري از آلودگي، انهدام بقاياي گياهي و علف­هاي هرز که منبع اينوکولوم هستند، انتخاب زمان مناسب کاشت به منظور فرار از گرما، شخم عميق بقاياي گياهي، زهکشي مناسب خاک و مديريت آبياري در ابتدا و انتهاي فصل مي­باشند (هيوارد، 1991؛ سادلر، 2005).
کشت مخلوط سيب­زميني و ذرت يا لوبيا در برخي موارد ميزان اينوکولوم و توسعه بيماري را کاهش داده (آتريک و پاتس[90]، 1987) اما در جاهايي که باکتري توانسته زنده بماند، لکه­هايي ايجاد شده است (گرانادا[91] و سکويرا، 1983). بريدن غده­ها باعث افزايش شدت بيماري به ميزان 5/2 برابر و کاهش عملکرد به ميزان بيش از 40% مي­شود (ويجاياکومار[92] و همکاران، 1985). تناوب زراعي به مدت 7 - 5 سال و بدون کاشت گياهان حساس و همچنين کاربرد حاصلخيز
کننده­ها به منظور تغيير pH خاک توصيه مناسبي است. در امريکا با پايين آمدن pH تا 5 - 4 در تابستان و 6 در زمستان باکتري از بين مي­رود. اين بيماري در خاک­هاي شني، لومي، رسي و پيت شديد است اما در خاک­هاي آهکي اصلاً ديده نمي­شود. بنابر يافته­هاي سمواتيان و همکاران (1383) تناوب چهار ساله سيب­زميني- اسپرس- اسپرس- سيب­زميني باعث کاهش درصد
بوته­هاي پژمرده به ميزان 07/29% نسبت به سال اول تناوب شده است.
بقاياي گياهي، غده­هاي داراي آلودگي پنهان و لايه­هاي عميق خاک براي بقاء باکتري مناسب هستند (گراهام و لويد[93]، 1979، گراهام و همکاران، 1979). اگرچه گزارشاتي مبني بر عدم بقاء طولاني مدت باکتري در خاک وجود دارد (الفينستون، 1996؛ گراهام و همکاران، 1979) از سودان، فرانسه، انگلستان و هلند گزارش شده که باکتري قادر است در خاک، جوي آب و يا ريشه گياهان علفي مثل S. dulcamara، زمستان­گذراني کند (الفينستون و همکاران، 1998؛
ون­الساس و همکاران، 2000؛ اولسون، 1976). طبق گزارش شکاوات[94] و همکاران (1991) مدت زمان بين خروج باکتري از غده آلوده تا از بين رفتن آن در برخي از خاک­ها هشت ماه گزارش شده است. با وجود اين، R. solanacearum در خاک­هاي عاري از گياه در شرايط معتدل زنده مي­ماند (شمس­الدين[95] و همکاران، 1979). بنا بر گزارش گراهام و همکاران در سال 1979، در سيب­زميني­هاي کشت شده در زميني که چهار سال زير کشت سيب­زميني نرفته بود پژمردگي ايجاد شد که نشان­دهنده بقاء باکتري به مدت چهار سال در اين زمين است. علاوه بر اين گراهام و لويد (1979) اظهار داشتند که بقاء نژاد 3 باکتري در لايه­هاي عميق­تر خاک به دليل تغييرات حرارتي کمتر، احتمال پايين شکار شدن توسط پروتوزوآها يا رقابت و آنتاگونيسم کمتر، بيشتر است.
کاربرد مواد شيميايي و اصلاح خاک نظير تغيير pH، آفتاب­دهي و کاربرد پودرهاي شستشوي پايدار و همچنين القاء کننده­هاي مقاومت در گياه (acibenzolar-S-methyl)، روغن­هاي گياهي (تيمول) يا اسيد فسفريک جمعيت باکتري و شدت بيماري را در مقياس کوچک کاهش داده­اند (آنيت[96] و همکاران، 2004؛ جاي[97] و همکاران؛ 2005، نورمن[98] و همکاران، 2006؛ سادلر، 2005). ايرادهاي عمده وارد آمده به اين روش­ها شامل خسارات زيست­محيطي، هزينه و دستمزد بالا است. اثر بخشي اين راهکارها بايد از لحاظ تجاري مورد تأييد قرار گيرد و نکته قابل ذکر ديگر اين است که اکثر اين­ها عليه استرين­هاي نژاد 3، بيووار 2 به کار گرفته نشده­اند. استفاده از روغن­هاي جدا شده از گياهان مختلف (تيمول و پالماروزا، تايم، مارجورام و اورگانو) جمعيت باکتري را در شرايط آزمايشگاهي و شدت پژمردگي باکتريايي را در گلخانه روي گوجه­فرنگي به صورت مؤثري کاهش داده است (پرادهانانگ و همکاران، 2003). کنترل بيولوژيکي بر پايه خاک­هاي بازدارنده يا استرين­هاي آنتاگونيست نيز در سطح کوچک نتايجي را در بر داشته اما بايد در سطح وسيع­تر و عليه نژاد 3، بيووار 2 کارايي خود را اثبات کند (سادلر، 2005).
در مناطقي که بيمارگر وجود دارد اما هنوز مستقر نشده است، رعايت بهداشت زراعي به منظور سالم نگه داشتن مناطق غير­آلوده ضروري به نظر مي­رسد. اقدامات زراعي شامل کاشت غده­ها و قلمه­هاي گواهي شده و عاري از بيماري، ضدعفوني و تمييز کردن تجهيزات قبل از ورود به زمين، کنترل جريان آب­هاي سطحي (سيلاب­ها) و عدم استفاده از آب­هاي سطحي براي آبياري
مي­باشد. حتي در مناطقي که باکتري در خاک وجود دارد استفاده از غده­هاي بذري عاري از آلودگي شدت بيماري را به ميزان قابل توجهي کاهش داده و به کشاورزان اجازه برداشت محصول بهتر را مي­دهد. در مناطقي که اثري از وجود باکتري ديده نمي­شود، بهترين و اولين اقدام جلوگيري از ورود باکتري و در صورت ورود جلوگيري از گسترش آن است (چامپويزو و همکاران، 2009)
1-2- قارچColletotrichum coccodes
1-2-1- مقدمه
گونه­هاي Colletotrichum و تلئومورف آن Glomerella، در مناطق معتدل و گرمسيري شايع هستند و يکي از مهم­ترين گروه­هاي قارچ­هاي بيمارگر گياهي مي­باشند. بسياري از گونه­هاي Colletotrichum (حدود 40 گونه) باعث ايجاد آنتراکنوز روي ساقه، برگ و ميوه تعداد زيادي از گياهان داراي اهميت اقتصادي نظير غلات، گراس­ها، لگومينوز­ها، ميوه­ها و سبزيجات و انواع گياهان علفي مي­شوند (داکن[99]، 2007). تعريف گونه در اين جنس بر اساس شكل ظاهري قارچ روي مواد طبيعي در درجه اول، و در درجه دوم اهميت بر اساس شكل قارچ در محيط كشت است. گاهي اوقات وجود يا عدم وجود اختصاص ميزباني نيز مورد توجه قرار مي گيرد. اين موضوع باعث ايجاد مشكلات متعددي در شناسايي شده است، كه براي تبادل دقيق اطلاعات يك عامل اساسي است (ساتن[100]، 1992).
جنس Colletotrichum متعلق به گروهي از قارچ­ها است که به عنوان Coelomycetes شناخته مي­شوند و يک شبه رده از قارچ­هاي ناقص هستند. سلوميست­ها اسپورهاي غيرجنسي (کنيديوم) توليد مي­کنند که در اندامک­هاي تخصص يافته که معمولاً به شکل پيکنيد يا آسروول هستند ايجاد مي­شوند. آسروول شامل يک سري هيف­هاي بارور است که در سطح کنيديماتا قرار دارد و هيف­هاي تيره رنگ با ديواره ضخيم و عقيمي به نام مو يا ستا[101] به آن متصل هستند. آسروول­هاي توليد شده ديسک شکل، مومي و زيراپيدرمي هستند (بايلي[102] و همکاران، 1992؛ بارنت و هانتر[103]، 1998؛ کانو[104] و همکاران، 2004). در طي آلودگي و با بالغ شدن لکه­هاي حاصل از بيماري، آسروول­ها در لايه­هاي خارجي ميزبان تشکيل مي­شوند و نهايتاً کنيديفورها در سطح آنها ايجاد مي­گردند (اسکيپ[105] و همکاران، 1995). کنيديفورها ساده و کشيده هستند، کنيديوم­ها شفاف، يک سلولي، دوکي و کشيده تا هلالي شکل مي­باشند (بارنت و هانتر، 1998). بر اساس ويژگي­هاي کنيديوم، گونه­هاي Colletotrichum اغلب به دو گروه تقسيم مي­شوند: گروه اول داراي کنيديوم­هاي صاف و مستقيم و گروه دوم داراي کنيديوم­هاي هلالي هستند (اسکيپ و همکاران، 1995). جوانه­زني کنيديوم اوليه ممکن است منجر به توليد يک کنيديوم ثانويه شود که معمولاً اندازه کوچک­تري دارد و خصوصاً در کشت­هاي قديمي شکل ثابتي ندارد
(کانون[106] و همکاران، 2000). کنيديوم­ها معمولاً به شکل توده­اي و مجتمع در داخل لعابي حاوي گليکوپروتئين­ها، پلي­ساکاريدها، آنزيم­ها و ديگر مواد تشکيل مي­شوند (بايلي و همکاران، 1992؛ جميل و نيکولسون[107]، 1989؛ اسکيپ و همکاران، 1995). نقش اين لعاب حفظ بقاء کنيديوم در شرايط کمبود رطوبت و جلوگيري از جوانه­زني زودرس آن در زمان پراکنش اينوکولوم مي­باشد (بايلي و همکاران، 1992). توليد مثل جنسي اصلاً و يا به ندرت ايجاد مي­شود (کانون و همکاران، 2000) و در صورت وجود، فرم جنسي آن Glomerella است که در گروه قارچ­هاي آسکوميست قرار مي­گيرد.
1-2-2- خصوصيات قارچ عامل بيماري خال سياه سيب­زميني
خال سياه بيماري است که باعث ايجاد خسارت و لکه روي غده و شاخ و برگ گياه
سيب­زميني شده و توسط قارچ C. coccodes ايجاد مي­شود. کنيديوم­هاي C. coccodes سيلندري شکل با انتهاي باريک، شفاف و بدون ديواره بوده و اندازه آنها بين 5/4-5/2 * 24-16 ميکرومتر مي­باشد و در توده­هاي نارنجي تا عنابي رنگ و لزج تشکيل مي­شوند (ساتن، 1992). پرگنه­ها در محيط­هاي مختلف به صورت ميسليوم­هاي هوايي سفيد رنگ هستند. آسروول­ها روي اندام­هاي مختلف گياه مثل ساقه، ريشه و ميوه­ها ديده مي­شوند. ميکرواسکلروت­ها گرد تا کشيده با قطر حدود 300-200 ميکرومتر مي­باشند و کنيديفورهاي ديواره­دار و شاخه­اي توليد مي­کنند
(مک­اينتاير و روزانوفسکي[108]، 1975). ميکرواسکلروت­ها از توسعه آسروول ايجاد شده و به فراواني روي سطح محيط کشت و بافت ميزبان وجود دارند (ديويس و جانسون[109]، 2002) و به مدت يک سال يا بيشتر در خاک دوام مي­آورند (فارلي[110]، 1976).
C. coccodes از نظر ظاهري داراي تنوع مي­باشد، به اين ترتيب که اندازه ميکرواسکلروت، رنگ، ميسليوم هوايي و فراواني تشکيل سکتور در جدايه­هاي مختلف تفاوت مي­کند (چسترز و هورنباي[111]، 1965، کام و استيونسون[112]، 1978). برخي از جدايه­ها ممکن است به صورت تيپيک ميکرواسکلروت توليد نکنند و حتي در بعضي موارد اصلاً ميکرواسکلروتي توليد نمي­شود (بارکدول[113] و ديويس، 1992).
بيشترين ميزان جوانه­زني کنيديوم در دماي22 درجه سانتيگراد صورت مي­گيرد. هيچ­يک از کنيديوم­ها در دماي 7 درجه سانتيگراد قادر به جوانه­زني نمي­باشند و کمتر از 70% آنها در دماي 10 درجه سانتيگراد يا 31 درجه سانتيگراد جوانه مي­زنند. ميزان رشد پرگنه در دماي 31 - 25 درجه سانتيگراد بيشتر است و شرايط بهينه، دماي 28 درجه و 6 pH: مي­باشد (ديلارد[114]، 1988).
1-2-3- تاريخچه بيماري خال سياه سيب زميني در ايران و جهان
قارچ عامل بيماري اولين بار در سال 1908 در مدرسه ملي كشاورزي برن توسط داكومت[115] شناخته شد (ظفري، 1370). گزارشات اوليه مبني بر وجود اين بيماري در سيب­زميني و
گوجه­فرنگي به اوائل قرن نوزدهم برمي­گردد و جزئيات بيماري درآن زمان توسط ديکسون[116] (1926) شرح داده شد. اين گزارشات بيماري خال سياه را يک مشکل جدي در سيب­زميني
نمي­دانستند. اين قارچ بعدها توسط چسترز و هورنباي (a1965) به عنوان يک بيمارگر شايع اما داراي اهميت اقتصادي کم در سيب­زميني و توسط زيتر[117] و همکاران (1989) به عنوان يک بيمارگر ضعيف در ريشه گوجه­فرنگي مطرح شد. با وجود اين، تعداد گزارشات مبني بر شدت و خسارت بيماري در حال افزايش مي­باشد (موهان[118] و ديويس، 1987؛ بارکدول و ديويس، 1992؛ ديلارد، 1992؛ جانسون و ميليزکي، b1993؛ جانسون، 1994؛ تسرور (لاهکيم) و همکاران، 1994 و b1999؛ ريد و هايد، a1995؛ اندريون و همکاران، 1997).
بيماري خال سياه سيب­زميني و عامل آن، اولين بار در ايران در سال 1334 از باسمنج تبريز توسط شريف جمع آوري و شناسايي شد. در سال 1343 نيمان، کارشناس آلماني وزارت کشاورزي، در اقليد فارس از سيب زميني هايي که دچار بوته ميري شده بودند، قارچ C. coccodesرا جدا و گزارش نمود. اماني (1343) و کريمي (1349) اين بيماري را مورد بررسي قرار داده و علت بوته ميري را به C. coccodes نسبت دادند. بهروزين (1359 تا 1364) اين بيماري را در استان آذربايجان شرقي و اردبيل مورد بررسي قرار داده و از بوته هاي سيب­زميني که دچار بوته ميري شده بودند، قارچ C. coccodes را جدا و اثبات بيماري­زايي کرده است. ظفري (1370) اثر آنتاگونيستي قارچ تريكودرمارا روي اين قارچ بررسي کرده و بيان نموده است که موضوع قابل توجه در مورد اثبات بيماري­زايي C. coccodesبه وجود آوردن خشکي براي حمله و تسريع علائم مي باشد و تنش هاي آبي يکي از عوامل مؤثر در پيشرفت بيماري خال سياه به شمار مي رود. همچنين بيان کرده است که شدت بيماري­زايي در شرايط خشکي توسط C. coccodesرا شايد بتوان تا حدودي در اثر کاهش فعاليت آنتاگونيست هاي اين قارچ از جمله تريکودرماهاي موجود در خاک دانست (طراح، 1385).
1-2-4- موقعيت تاکسونوميک
C. coccodes
Pyllachorales
Phyllachoraceae
Colletotrichum
Colletotrichum coccodes (Wallr.) S. Hughes, (1958)
Chaetomium coccodes Wallr., (1833), Colletotrichum atramentarium (Berk. &Broome) Taubench., (1916), Colletotrichum vanillae Verpl. & Claess., (1934)
در رده بندي هاي قديمي، Colletotrichum در قارچ هاي ناقص، رده Coelomycetes، راسته ملانكونيال ها[119] و خانواده ملانكونياسه[120] قرار مي گيرد. ساتن (1980) يك رده بندي پيچيده را براي رده ها، زير رده ها، راسته ها و زير راسته هاي هيفوميست ها[121] و سلوميست ها، بر اساس نوع كنيديوم زايي و استروما[122] تعيين كرد. بر اساس اين طبقه بندي، Colletotrichum در زير راسته فيالوستروماتينه[123] قرار مي گيرد (طراح، 1385).
در طبقه بندي هاي جديدتر (الكسوپولوس[124] و همكاران، 1996؛ سيفرت و گمز[125]، 2001)، قارچ هاي ناقص بر اساس مرحله تلئومورفي خود دسته بندي مي شوند. به اين ترتيب Colletotrichum در گروه آنامورف هاي راسته فيلاكورال ها[126] قرار مي گيرد. ون­آرکس[127] در سال 1957 تعداد 750 گونه Colletotrichum را بر اساس مورفولوژي در 11 تاکسون قرار داد. بر اساس مطالعات دقيق­تر صورت گرفته پيرامون مورفولوژي، ويژگي­هاي رشدي و بيماري­زايي، تعداد گونه­هاي پذيرفته شده به 39 عدد رسيده است (ساتن، 1980، 1992). ساتن (1992) بسياري از تاکسون­هايي را که توسط ون­آرکس فرم اختصاصي معرفي شده بودند را به صورت گونه­هاي مستقل معرفي کرد. به عنوان مثال، ساتن C. circinans را گونه­اي مستقل از C. coccodes و ساير گونه­هاي Colletotrichum معرفي کرد در حاليکه ون­آرکس C. circinans را فرم اختصاصي از C. dematium مي­دانست که روي جنس Allium ايجاد بيماري مي­کرد.
از آناليز ناحيه ITS نيز مانند نواحيD1 و D2 در rDNA هسته­اي، به ميزان زيادي در حل مسائل مربوط به تاکسونومي Colletotrichum استفاده شده است (سرينيواساپراساد[128] و همکاران، 1996؛ فيريمن[129] و همکاران، 2000). مارتين و گارسيافيگرز[130] (1999) و آبانگ[131] و همکاران (2002) نتوانستند بر اساس توالي ناحيه ITS، C. coccodes را از C. circinans تشخيص دهند. آنها اين نظريه را ارائه دادند که بر خلاف تفاوت ظاهري و مورفولوژيکي، اين دو گونه يکسان هستند و به يک تاکسون تعلق دارند. از مارکرDGGE براي بررسي rDNA و شرح گونه در جنس­هاي مختلف قارچ­ها نظير Pleomassaria و Melampsoridium استفاده شده است
(پاوولينن[132] و همکاران، 2000). همچنين آناليز ناحيه 18S rDNA با استفاده از DGGE براي تعيين تفاوت مولکولي بين C. gloeosporioides و C. acutatum نتايج موفقيت­آميزي به همراه داشت (فاگبولا[133] و همکاران، 2001). در يک تحقيق ديگر، فاگبولا و آبانگ (2004) از DGGE براي بررسي ناحيه 18S rDNA دو گونه C. coccodes و C. circinans استفاده و تفاوت بين اين دو را نشان دادند.
در بسياري از مطالعات مولکولي از RFLP، بررسي توالي rDNA و RAPD به منظور مشخص کردن سيستماتيک C. coccodes استفاده شده است. انگشت­نگاري DNA با نشانگر RAPD و استفاده از 4 پرايمر، تفاوت قابل اطميناني را بين 10 گونه Colletotrichum نشان داد (فيريمن و همکاران، 1993). گونه­هاي جديد بر اساس توالي ناحيه rDNA در جنس Colletotrichum قرار گرفته­اند و رابطه روشني بين مشاهدات مورفولوژيکي و مولکولي وجود دارد( شريف[134] و همکاران، 1994).
1-2-5- آلودگي و توسعه علائم
اكثر گونه هاي Colletotrichum داراي روش كلونيزه كردن درون سلولي هستند. در اين گونه ها ميسليوم­ها بعد از نفوذ، بدون اين كه درون پروتوپلاست نفوذ كنند، بين غشاء پلاسمايي و ديواره سلولي رشد مي كنند. به اين ميسليوم­ها ، ميسليوم­هاي درون سلولي گفته مي شود كه بيوتروف هستند و بعد از كلونيزه كردن يك يا چند سلول ميزبان، ميسليوم­های ثانويه نكروتروف را به وجود مي آورند (اوكانل[135] و همكاران، 1985؛ بايلي و همكاران، 1992؛ لاتوند-دادا[136] و همكاران، 1996). اين قارچ ها كه در ابتدا و قبل از اين كه به نكروتروفي تغيير وضعيت دهند، روي سلول هاي زنده ميزبان زندگي مي كنند، به عنوان قارچ هاي همي بيوتروف[137] يا بيوتروف هاي اختياري شناخته مي شوند. طول دوره بيوتروفيك در گونه هاي مختلف Colletotrichum متغير است. در طول مراحل اوليه كلونيزه كردن داخلي، چه در حالت بيوتروفيك و چه همي بيوتروفيك، گياه ميزبان، بيمارگر را شناسايي نمي كند و هيچ پاسخ دفاعي خاصي وجود ندارد (لاتوند­دادا و همكاران، 1996).
همه اندام­هاي زيرزميني سيب­زميني نسبت به آلودگي به C. coccodes حساس هستند (داکومت[138]، 1908؛ اشميت­نخت[139]، 1956). گزارشات اوليه مبني بر آلودگي ريشه­ها، استولون­ها، ساقه­ها و غده­هاي دختري از طريق رشد داخلي ميسليوم است که اين آلودگي ناشي از غده­هاي آلوده و يا تماس قسمت­هاي سالم گياه با بقاياي گياهي آلوده مي­باشد (داکومت، 1908). با کاشت غده­هاي آلوده در گلخانه، علائم اوليه بيماري روي ريشه­ها، استولون­ها و ساقه­ها به ترتيب پس از گذشت 2، 8 و 8 هفته قابل مشاهده هستند (اندريون[140] و همکاران، 1998). توسعه سريع علائم روي ريشه مي­تواند اين تفکر را ايجاد کند که ريشه محل اوليه آلودگي است (کام و استيونسون، 1978). کاشت غده­هاي سالم در خاک­هاي آلوده و نيز کاشت غده­هاي آلوده در خاک عاري از آلودگي، باعث گسترش سريع آلودگي در اندام­هاي زيرزميني سيب­زميني مي­شود. ساقه­ها، استولون­ها و ريشه­هاي ايجاد شده از غده­هاي آلوده پس از کشت سريعاً آلوده شده که به نظر
مي­رسد به دليل رشد سيستميک قارچ باشد. علائم ناشي از بيماري خال سياه روي ساقه­ها، استولون­ها، به ترتيب پس از گذشت 6 و 8 هفته قابل مشاهده مي­باشند و شدت علائم روي
غده­هاي دختري بستگي به زمان بين پير شدن ساقه تا موقع برداشت دارد.
آلودگي ميوه­هاي گوجه­فرنگي به وسيله اسپورهاي توليد شده در آسروول آغاز مي­شود (فولتون[141]، 1948؛ تو[142]، 1980).
شرايط محيطي مناسب براي توسعه بيماري هنوز مشخص نيست اما گسترش وسيع جغرافيايي اين بيماري (مردو[143]، 1967) نشان­دهنده اين است که آلودگي مزارع در دامنه وسيعي از شرايط آب و هوايي رخ مي­دهد. گزارشات راجع به شرايط محيطي مناسب براي توسعه خال سياه در مزرعه محدود هستند اما با وجود اين شرايط مرطوب خاک براي بيماري مناسب­تر است (فيرمن و آلن[144]، 1993؛ هايد و بورر[145]، 1994). C. coccodes در خاک­هاي شني سبک با ميزان کم نيتروژن، دماهاي بالا و زهکش ضعيف فراواني بيشتري دارد (استيونسون و همکاران، 1976؛ ديلارد، 1992؛ جانسون و ميليزکي[146]، 1993؛ تسرور و همکاران،b 1999).
طبق مطالعات صورت گرفته توسط سانوگ و پني­پاکر[147] (1997) مشخص شد که دما، هوا و نور تأثير قابل توجهي روي جوانه­زني ميکرواسکلروت­هاي C. coccodes دارند. جوانه­زني ميکرواسکلروت به صورت ميسليوم و يا اسپور، تحت شرايط دمايي مختلف اتفاق مي­افتد و نسبت به نور و هوا حساس­تر از دما مي­باشد. در شرايط کمبود هوا، ميکرواسکلروت به صورت ميسليوم جوانه زده و در حضور هواي کافي توليد اسپور مي­کند. در حضور نور توده­هاي اسپور داراي
موهاي زيادي هستند و همچنين ميزان CFU بيشتر از تاريکي مي­باشد.
سانوگ و همکاران در سال 2003 اثر دو عامل فيزيکي مهم، دما و رطوبت، را روي توليد اپرسوريوم قارچ مورد بررسي قرار دادند. به نظر مي­رسد که دماي نسبتاً پايين (22 - 16 درجه سانتيگراد) و رطوبت نسبي بالا براي توليد اپرسوريوم مناسب­تر باشد.
تسرور در سال 2004 اثر طول نور را روي شدت بيماري خال سياه مورد بررسي قرار داد. بر اين اساس مشخص شد که فتوپريود کوتاه به مدت 8 ساعت در مقايسه با فتوپريود بلند به مدت 16 ساعت، ميزان بيماري را افزايش مي­دهد. گلايس وارلت[148] و همکاران در سال ۲٠٠۴ رشد
C. coccodes در شرايط آزمايشگاهي و قدرت آلوده­کنندگي آن را در دماهاي مختلف مورد بررسي قرار دادند و نتيجه گرفتند که قارچ با کمي تفاوت در نحوه و سرعت رشد، قادر است در همه دماهاي مورد آزمايش رشد کند.
1-2-6- علائم بيماري خال سياه
خال سياه به ميکرواسکلروت­هاي سياه رنگ نقطه مانند و فراوان روي قسمت­هاي مختلف گياه اطلاق مي­شود. علائم بيماري شامل زردي و پژمردگي شاخ و برگ، پوسيدگي ريشه، ساقه­هاي زيرزميني و استولون­ها و در نهايت مرگ سريع گياه مي­باشد. اين قارچ قادر به کلونيزه کردن تمام
قسمت­هاي زيرزميني (غده­هاي دختري، ريشه­ها و استولون­ها)، قسمت پايين ساقه (اندريون و همکاران، 1997و 1998) و شاخ و برگ (جانسون و ميليزکي، 1993؛ جانسون، 1994؛ موهان و همکاران، 1992) گياه سيب­زميني است. علائم اين بيماري ممکن است با علائم ديگر بيمارگرهاي عامل پژمردگي اشتباه گرفته شود. به محض خشک شدن ساقه، ميکرواسکلروت­هاي کوچک سياه­رنگ در سطح و داخل بافت­هاي گياهي پير و مرده، ريشه­ها و ساقه­هاي در حال پوسيدن و استولون­ها و غده­هاي دختري ايجاد مي­شوند (چسترز و هورنباي، b1965؛ ريد[149] و هايد، 1988). اشميت­نخت در سال 1956 بيان کرد که قارچ قادر است ريشه­ها و استولون­ها را تا 20 سانتي­متر دورتر از غده مادري کلونيزه کند که در نتيجه مي­توان گفت ريشه­ها حساس­ترين اندام به بيماري به شمار مي­روند. اين نتايج توسط کام و استيونسون (1978) نيز تأييد شد. آنها بيان کردند که 93% طول سيستم ريشه­اي توسط C. coccodes کلونيزه مي­شود.
علائم روي غده به صورت لکه­هاي نقره­اي است که ميکرواسکلروت­هاي قارچ روي آنها تشکيل شده و باعث بد شکل شدن ظاهر غده مي­شود (ديلارد، 1992). در انبار ممکن است اين نقاط خاکستري رنگ شبيه علائم بيماري پوسته نقره­اي ناشي از Helminthosporium solani باشند. به منظور تشخيص اين دو بيماري از هم، لازم است سطح غده با ذره­بين يا ميکروسکوپ براي ديدن ميکرواسکلروت­هاي خال سياه و کنيديفورهاي پوسته­نقره­اي مورد بررسي قرار گيرد (ارامپالي[150] و همکاران، 2001). اين لکه­ها معمولاً سطحي هستند اما اگر گسترش يابند غده حالت چروکيده به خود مي­گيرد (ريد، 1991). در صورت نگهداري غده آلوده در دماي1- درجه سانتيگراد لکه­هاي عميق ايجاد مي­شوند (پراسکي[151] و همکاران، 2000).
ميکرواسکلروت­هاي C. coccodes روي سطح ريشه، ساقه و استولون­ها و معمولاً در ارقام مهم مورد کشت در انگلستان از اواخر خرداد به بعد قابل مشاهده هستند. روي شاخ و برگ علائم به صورت لکه­هاي آبسوخته است که بعداً به رنگ قهوه­اي تيره و سياه درمي­آيند. ايجاد زخم روي شاخ و برگ توسط خاک جا­به­جا شده با باد، خصوصاً شن، به ايجاد اين لکه­ها کمک مي­کند. علائم بيماري اغلب تا اواخر فصل قابل مشاهده نيستند و ميکرواسکلروت­ها بيشتر موقع پيري و مرگ گياه ايجاد مي­شوند (جانسون و ميليزکي، 1993؛ موهان و همکاران، 1992).
نيتزان[152] و همکاران (2006) کلونيزاسيون گياه سيب­زميني را پس از اسپري اسپور روي برگ مورد بررسي قرار دادند. نتايج حاصل هيچ ارتباطي بين رشد C. coccodes و کلونيزاسيون گياه و همچنين شدت توسعه کلروز و نکروز در برگ­ها نشان نداد.
1-2-7- جداسازي، تشخيص و شناسايي قارچ عامل بيماري خال سياه سيب­زميني
تشخيص C. coccodes در گياه و خاک با استفاده از روش­هاي جداسازي معمول و به دنبال آن، شناسايي بر اساس ويژگي­هاي ظاهري و تخصص ميزباني صورت مي­گيرد (ساتن، 1992). از جمله ويژگي­هاي ظاهري مي­توان به رنگ پرگنه، شکل و اندازه کنيديوم، ميکرواسکلروت و اپرسوريوم اشاره کرد. فارلي در سال 1972 يک محيط کشت اختصاصي براي جداسازي C. coccodes از خاک و همچنين براي جداسازي مجدد بيمارگر از خاک آلوده شده به صورت مصنوعي و پوست گوجه­فرنگي باقي­مانده از سال قبل، پيشنهاد کرد. البته پس از جداسازي قارچ با استفاده از محيط کشت­هاي اختصاصي بايد گونه جدايه مورد نظر مشخص شود و همچنين استفاده از
محيط کشت­هاي اختصاصي، روش کمي مناسبي براي اندازه­گيري شدت بيماري نيست و زمان­بر است.
روي محيط PDA قارچ ابتدا به صورت ميسليوم­هاي ظريف سفيد رنگ رشد کرده و کنيديفور وکنيديوم روي آنها تشکيل مي­شود. رفته رفته ميکرواسکلروت­هاي سياه رنگ روي سطح محيط ايجاد شده و در نهايت کل محيط را مي­پوشانند.
کارنيگ[153] و همکاران (2003)، حساسيت زيست­سنجي[154] را در رديابي C. coccodes و
H. solani در خاک مورد بررسي قرار دادند. در مورد C. coccodes، تعيين مقدار آلودگي گياه بر اساس ريشه­هاي آلوده پس از 12 - 9 هفته، يک روش حساس براي تشخيص و کميت­سنجي مقدار اينوکولوم در خاک مي­باشد. نتايج اين آزمايش با نتايج حاصل از
real-time quantitative PCR که در خاک­هاي مشابه انجام شده بود، مقايسه شد و مطابقت زيادي را نشان داد.
تحول قابل توجهي که در شناسايي و طبقه­بندي قارچ­ها صورت گرفت، استفاده ازRFLP، RAPD، PCR و تعيين توالي DNA بود. PCR يک روش تشخيصي است که به طور گسترده براي شناسايي قارچ­هاي بيمارگر گياهي مورد استفاده قرار مي­گيرد (ميلر[155]، 1996). اخيراً به منظور تشخيص دقيق، اختصاصي و کمي C. coccodes در بافت سيب­زميني و خاک، از PCR و
real-time PCR استفاده مي­گردد (کالن[156] و همکاران، 2002). در سال 1996 دو جفت آغازگر براي ناحيه بين ITS1 و ITS2 توسط سرينيواساپراساد و همکاران طراحي شد. به دليل اينکه آغازگرهاي خارجي Cc1F1 و Cc2R1 و آغازگرهاي داخلي (nested) Cc1NF1 و Cc2NR1، که در دور دوم PCR حساسيت تکثير را بالا مي­برند، براي شناسايي تعداد زيادي از ديگر قارچ­ها و باکتري­هاي بيمارگر گياهي از جمله 8 گونه Colletotrichum به کار برده شده و هيچ باندي از آنها حاصل نشده است، به نظر مي­رسد که اين آغازگرها اختصاصي C. coccodes باشند. حساسيت اين روش با استفاده از nested PCR برابر 12/0 گرم ميکرواسکلروت در هر گرم خاک
مي­باشد.
1-2-8- اهميت بيماري خال سياه سيب­زميني
مشخص شده که مرگ زودرس سيب­زميني (PED[157]) که با علائم توقف رشد، پژمردگي، پيري زودرس و کاهش عملکرد همراه است (پاولسون و راو[158]، 1993)، با ترکيبي از عوامل خاکزاد نظير V. dahliae و C. coccodes مرتبط است (تسرور و هازانوفسکي[159]، 2001). اهميت نسبي خال سياه به دليل افزايش تقاضا براي سيب­زميني­هاي تازه با ظاهر مناسب، افزايش يافته است. به دنبال اين افزايش تقاضا، بيماري­هايي نظير پوسته نقره­اي، پوسته سياه (Rhizoctonia solani) و خال سياه که باعث ايجاد لکه روي غده شده و بازارپسندي آن را کاهش مي­دهند و اوائل اهميت چنداني نداشتند، به يک مشکل جدي بدل شدند. انجمن سيب­زميني انگلستان بيان کرده است که
بيماري­هاي خال سياه و پوسته نقره­اي ساليانه تا 5 ميليون پوند به محصولات خسارت وارد
مي­سازند (آنون[160]، 1998).
آلودگي توسط C. coccodes همچنين باعث کاهش عملکرد و افت وزن غده در زمان انبارداري مي­شود. هانگر و مک­اينتاير[161] در سال 1979 مشاهده کردند که غده­هاي داراي بيش از 60% آلودگي به طور متوسط 10% وزن خود را پس از گذشت 18 هفته انبارداري از دست
مي­دهند، در حاليکه غده­هاي داراي 1%-0 آلودگي تنها 5% وزن خود را از دست مي­دهند. اين خسارات به دليل آسيب ديدن پريدرم ايجاد مي­شوند که با افزايش نفوذپذيري پوست همراه است. با انجام آزمايشات مزرعه­اي با آلودگي طبيعي و مصنوعي در انگلستان، مشخص شد که اگرچه عملکرد کل محصول به ندرت توسط بيماري خال سياه تحت تأثير قرار مي­گيرد، اما عملکرد
غده­هاي مناسب براي عرضه به بازار گاهي کاهش مي­يابد و تعداد غده­هاي کوچک نيز زياد
مي­شود (ريد و هايد، 1995).
بر خلاف گفته­هاي چسترز و هورنباي (a1965) و زيتر (1989)، که معتقد بودند C. coccodes عامل بيماري­زاي مهمي در سيب­زميني نيست، تلقيح مصنوعي شاخ و برگ سيب­زميني با اين قارچ کاهش عملکرد قابل توجهي را در گياه در ايالت واشنگتن ايجاد کرد. جانسون (1994) طي
سال­هاي 1991، 1992 و 1993، با انجام آزمايشات مزرعه­اي به ترتيب 7، 12 و 11 درصد کاهش عملکرد را در رقم راست­بربنک[162] گزارش داد. همچنين طي دو آزمايش گلخانه­اي 32 و 19 درصد کاهش عملکرد در گياه مشاهده شد. تسرور و همکاران (b1999) نيز کاهش عملکرد قابل ملاحظه­اي را در 5 رقم کاشته شده در خاک­هاي آلوده شده به صورت مصنوعي، مشاهده نمودند.
C. coccodes همچنين قادر به ايجاد آلودگي پنهان و علائم شديد در گوجه­فرنگي و کاهش عملکرد در شرايط کنترل شده آزمايش مي­باشد (بارکدول و ديويس، 1992؛ کام و استيونسون، 1978). با اضافه کردن ميکرواسکلروت­هاي قارچ عامل بيماري به خاک، عملکرد و رشد گياه سيب­زميني به طور قابل ملاحظه­اي کاهش مي­يابد (استيونسون و همکاران، 1976). با آلوده­سازي مزرعه، رقم ديررس راست­بربنک دچار کاهش عملکرد شد اما در رقم زودرس نورگ­اولد­راست[163] چنين اتفاقي نيفتاد (موهان و همکاران، 1992). محققان ديگر نيز اثرات مخرب اين بيماري را در مزرعه و گلخانه مورد تأييد قرار دادند (12 - 8 درصدکاهش عملکرد در مزرعه و 43 - 29 درصد در گلخانه) (بارکدول و همکاران، 1992؛ جانسون، 1992؛ موهان و همکاران، 1992). در آزمايشات مزرعه­اي در اسرائيل، پس از اسپري برگ­ها با سوسپانسيون اسپور و همچنين آغشته سازي خاک با ميکرواسکلروت­هاي عامل بيماري، به مدت بيش از سه سال در تعداد زيادي از ارقام کاهش عملکرد مشاهده شد. ميزان کاهش عملکرد در رقم آگريا 27 - 19، ديزاير 27 - 3، آلفا 30 - 5، کارا 25 - 11 و نيکولا 22 - 4 درصد گزارش شده است (تسرور و همکاران، 1994؛ تسرور، 1998).
1-2-9- اپيدميولوژي بيماري خال سياه سيب­زميني
پتانسيل بيماري­زايي غده­هاي بذري آلوده به C. coccodes ابتدا در کانادا مورد توجه قرار گرفت (ديکسون، 1926). در مزرعه آلودگي گياه توسط C. coccodes از طريق اينوکولوم خاکزاد، غده­زاد و هوازاد صورت مي­گيرد. اين منابع اينوکولوم ممکن است به تنهايي يا به همراه هم در ايجاد بيماري دخالت داشته باشند (جانسون، 1994؛ جانسون و ميليزکي، 1993؛ موهان و همکاران، 1992؛ تسرور و همکاران، 1999). اينوکولوم غده­زاد و خاکزاد مهم­ترين منابع اينوکولوم به حساب مي­آيند اما آلودگي هوازاد نيز ممکن است نقش مهمي در آغاز و توسعه بيماري ايفا کند.
وقتي غده­هاي بذري آلوده در مزرعه کاشته شوند، علائم بيماري در ريشه­ها و غده­هاي دختري ايجاد شده و گياه بسيار ضعيف رشد مي­کند. غده­هاي داراي آلودگي زياد به صورت قابل توجهي بيماري شديدتري نسبت به غده­هاي عاري از آلودگي ايجاد مي­کنند (ريد و هايد، 1995). دشوود[164] و همکاران در سال 1992 دريافتند که ميزان آلودگي ريشه به C. coccodes در گياهان رشد يافته از غده­هاي بذري دو برابر بيشتر از ريشه گياهان ريز تکثير يافته است که اين امر گوياي اين حقيقت است که اينوکولوم غده­زاد به ميزان قابل توجهي در ميزان آلودگي نقش دارد. اعتقاد بر اين است که غده­هاي بذري سيب­زميني فاکتور مهمي در رابطه با ورود بيمارگر به مزارع سالم
مي­باشد.
کلونيزاسيون غده­ها توسط C. coccodes به شدت تحت تأثير واحدهاي تشکيل دهنده کلوني (CFU) در خاک است. طبق مشاهدات بارکدول و ديويس (1992)، تمامي چهار جدايه به دست آمده از خاک به دنبال آلوده­سازي مصنوعي قادر به ايجاد علائم روي برگ­هاي سيب­زميني بوده و اين نشانگر نقش مهم اينوکولوم خاکزاد در ايجاد بيماري است. اين قارچ به مدت طولاني به صورت ميکرواسکلروت روي غده­هاي آلوده، بقاياي گياهي و داخل خاک بقاء پيدا مي­کند. پس از گذشت 83 هفته، 53% از ميکرواسکلروت­هاي روي غده­ها در عمق 5/2 سانتي­متري خاک و در شرايط مرطوب گلخانه زنده مانده بودند (بلکمن[165] و هورنباي، 1966). پس از گذشت 8 سال به ترتيب 55، 91 و 92 درصد از ميکرواسکلروت­ها روي سطح خاک، عمق 10 سانتي­متري و عمق 20 سانتي­متري خاک دوام آورده بودند (ديلارد و کاب[166]، 1998). نتايج اخير با استفاده از
روش­هاي مبتني بر PCR نشان دادند که C. coccodesدر خاک­هايي که به صورت طبيعي آلوده به قارچ مورد نظر هستند و به مدت 5، 8 و 13 سال زير کشت سيب­زميني نرفته­اند، قابل رديابي است (کالن و همکاران، 2002). C. coccodesقادر است توسط باد نيز جابه­جا شود (جانسون، 1994). ديگر منابع اينوکولوم شامل بقاياي گياهي و ميزبان­هاي واسط هستند.
1-2-10- پراکنش ودامنه ميزباني بيماري خال سياه سيب­زميني
بيماري خال سياه در تمام مناطق سيب­زميني­کاري جهان شامل افريقا، آسيا، استراليا و امريکا گسترده است (مردو، 1967). اکثر گزارشات مربوط به بيماري از امريکاي شمالي (رايد[167] و
پني­پاکر، 1987)، اروپا (اندريون و همکاران، 1997)، استراليا (هريسون[168]، 1963) و افريقاي جنوبي، منطقه­اي که به علت حساسيت بالاي ارقام بومي شيوع بيماري در آنجا بالا است (دنر و ماريس[169]، 1989)، مي­باشد. اين بيماري همچنين در کشورهاي فرانسه، انگلستان، ايرلند، کانادا، آلمان، بلژيک، ايتاليا و برزيل نيز انتشار داشته و در ايران در مناطق آذربايجان، فارس، قزوين، همدان، زنجان، اصفهان، خراسان، خوزستان و احتمالاً ساير مناطق شيوع دارد (بهداد، 1375). در بررسي
بيماري­هاي قارچي و باکتريايي بذرزاد در سيب­زميني­هاي بومي و وارداتي اسرائيل، 34% بسته­هاي وارد شده از هلند در سال 1998 آلوده به بيماري خال سياه بودند (تسرور و همکاران، a1999). با بررسي انجام شده در سال­هاي 90-1989 در انگلستان مشخص شد که بيماري­هاي خال سياه، پوسته نقره­اي و پوسته سياه به ترتيب به ميزان 75، 86 و 85 درصد در محصولات سيب­زميني مورد بررسي وجود دارند (ريد و همکاران، 1995). توزيع و گسترش بيماري در تمام نقاط دنيا بالا است (ليز و هيلتن[170]، 2003). در تحقيقي كه در سال هاي 1999 و 2000 در انگلستان و ولز انجام شد مشخص شد که شيوع نسبي خال سياه در جنوب شرق و نواحي مركزي، بين 70 تا 100 درصد بوده است (بردشاو[171] و همكاران، 2002). حسان و کريمي در سال 1372 آلودگي مزارع سيب­زميني به خال سياه را در سه استان تهران، همدان و زنجان مورد بررسي قرار دادند و تفاوت­هاي آشکاري را بين آنها مشاهده کردند.
C. coccodesعلاوه بر خال سياه، باعث ايجاد آنتراکنوز روي گوجه­فرنگي با علائمي نظير لکه­هاي دايره مانند، آبسوخته و فرو رفته (ديلارد، 1989) نيز شده و قادر به آلوده­سازي حداقل 35 ميزبان ديگر از 13 خانواده ازجمله Cucurbitaceae، Fabaceae و Solanaceae است (چسترز وهورنباي، b1965) ولي بيشترين خسارت آن روي سيب زميني و گوجه فرنگي مي باشد (ديلارد، 1992). رايد و پني­پاکر (1987) با آلوده­سازي شاخ و برگ و ريشه علف­هاي هرز موجود در مزرعه گوجه­فرنگي در پنسيلوانياي امريکا، 15 گونه علف هرز را شناسايي کردند که نقش ميزبان واسط قارچ را ايفا مي­کنند.
1-2-11- تنوع قارچ C. coccodes
مطالعه وجود تنوع در ميان جدايه­هاي C. coccodes روي بررسي شکل ظاهري پرگنه و
بيماري­زايي متمرکز شده است. کندريخ و والکر[172] (1948) با بررسي 147 جدايه به دست آمده از گوجه­فرنگي دريافتند که آنها داراي ويژگي­هاي رشدي متفاوتي اعم از رنگ پرگنه ، وجود ميسليوم­هاي زميني يا هوايي و اندازه و تعداد ميکرواسکلروت­ها هستند. تو و پويزا[173] (1997) نيز از بين 435 جدايه به دست آمده از ميوه و برگ گوجه­فرنگي، حداقل 15 بايوتيپ متفاوت را از لحاظ تفاوت در ويژگي­هاي فنوتيپي (نظير بيماري­زايي و ريخت­شناسي پرگنه) تشخيص دادند.
طبق گزارش ايلمن[174] و همکاران در سال 1959، جدايه­هاي به دست آمده از سيب­زميني از لحاظ مورفولوژيکي قابل تشخيص از جدايه­هاي به دست آمده از گوجه­فرنگي نيستند و قادر به ايجاد آنتراکنوز روي گوجه­فرنگي مي­باشند. با انجام تست­هاي آزمايشگاهي نيز همين مقدار تنوع در جدايه­هاي به دست آمده از ريشه گوجه­فرنگي، آنتراکنوز گوجه­فرنگي و خال سياه سيب­زميني مشاهده گرديد (چسترز و هورنباي، a 1965).
باركدل و ديويس (1992) 9 جدايه از C. coccodes را از نظر توانايي آنها در ايجاد علائم روي شاخ و برگ رقم راست­بربنك سيب­زميني بررسي كردند و تفاوت هايي را در بيماري­زايي اين جدايه­ها روي شاخ و برگ مشاهده نمودند. شواهد محدودي مبني بر وجود نژادهاي فيزيولوژيك بين جدايه هاي C. coccodes وجود دارد. نيتزان و همكاران (2002) چهار گروه سازگاري رويشي چند عضوي را در 110 جدايه C. coccodes از اسرائيل، هلند و فرانسه تشخيص دادند و همچنين بيان نمودند كه تنوع گروه هاي سازگاري رويشي ممكن است در رابطه با خصوصيات بيماري­زايي جدايه ها باشد.
علاوه بر تعيين خصوصيات فنوتيپي، استفاده از روش هاي بيوشيميايي پيشرفت هاي عظيمي را در جهت درك تنوع بين گونه اي و درون گونه اي Colletotrichum ايجاد کرده است. به عنوان مثال مشخص شده است كه بر اساس الگوهاي ايزوآنزيمي، جدايه هاي C. coccodes از ساير گونه هاي Colletotrichum بيماري­زاي توت­فرنگي قابل تفکيک هستند اما تنوعي در ايزوآنزيم هاي درون­گونه اي در C. coccodes مشاهده نشده است (باند[175] و همكاران، 1991).
AFLP به دليل اينکه از مقادير کم DNA الگو قطعات زيادي توليد مي­کند، قادر به تعيين اساس ژنتيکي و مولکولي خصوصيات بيولوژيکي قارچ­هاي بيمارگر گياهي است و همچنين تکرار پذير مي­باشد، يک تکنيک بسيار قوي به حساب مي­آيد (اونيل[176] و همکاران، 1997). AFLP در سال 1997 توسط اونيل و همکاران به منظور تعيين تنوع ژنتيکي Colletotrichum­هاي بيمارگر يونجه مورد استفاده قرار گرفت. در اين بررسي مشخص شد که تنوع حاصل از AFLP در بين گونه­هاي Colletotrichum با طبقه­بندي قبلي که بر اساس شکل ظاهر، توالي rDNA و نشانگر RAPD صورت گرفته بود، مطابقت دارد. مطالعات صورت گرفته بر پايه AFLP، تنوع کمي را در بين جدايه­هاي مختلف C. coccodesجدا شده از سيب­زميني نشان داده است.
در سال 1385 ناحيه ITS 26 جدايه از گونه­هاي مختلف Colletotrichum با استفاده از آغازگرهاي اختصاصي توسط طراح تکثير و توالي يابي شد. بر اين اساس شباهت بسيار بالايي در توالي ژن 5.8S بين جدايه­ها مشاهده شد. بيشترين اختلاف گونه هاي Colletotrichum در بخش ITS1 بود. بخش ITS2 جدايه ها نيز مانند بخش ITS1 داراي تنوع بود ولي ميزان تنوع ITS2 بسيار كمتر از ITS1 بود.
توالي نواحي ITS در تمام جدايه هاي مورد بررسي C. coccodesتقريباً به طور كامل شبيه هم بود و فقط دو جدايه در يك يا دو نوكلئوتيد با بقيه جدايه ها تفاوت داشتند. بر اساس دندروگرام رسم شده كل جدايه ها در يك گروه با ارزش bootstrap صد در صد قرار گرفتند. قرار گرفتن همه نمونه ها در يك گروه نشان مي دهد كه اين گونه ها شباهت نزديكي به هم دارند (طراح، 1385).
1-2-12- کنترل بيماري خال سياه سيب­زميني
الف- کنترل زراعي
تناوب زراعي در تعدادي از بيمارگرهاي خاکزاد قادر به کاهش ميزان اينوکولوم مي­باشد
(هاني­کات[177] و همکاران، 1996). از آنجائيکه ميکرواسکلروت­هاي C. coccodes بيشتر از دو سال در خاک دوام مي­آورند، به منظور جلوگيري از استقرار قارچ در خاک، تناوب بايد به مدت سه تا چهار سال ادامه پيدا کند (ديلارد، 1987، 1990). رايد و پني­پاکر (1987) با آلوده­سازي شاخ و برگ و ريشه علف­هاي هرز موجود در مزرعه گوجه­فرنگي در پنسيلوانياي امريکا، 15 گونه علف هرز را شناسايي کردند که نقش ميزبان واسط قارچ را ايفا مي­کنند. قبل از اجراي اقدامات کنترلي، نياز است مطالعات بيشتري پيرامون نقش علف­هاي هرز به عنوان ميزبان و منبع اينوکولوم انجام گيرد. به دليل امکان ورود دوباره بيمارگر از طريق غده­هاي آلوده، تناوب و ديگر اقدامات صورت گرفته در جهت کاهش اينوکولوم خاکزاد C. coccodes ارزش کمي دارند (کام و استيونسون، 1978). به نظر مي­رسد آفتاب­دهي و شخم عميق در کنترل بيماري نقش داشته باشند. به عنوان مثال، آفتاب­دهي به مدت 8 هفته باعث افزايش دماي 5 سانتي­متر بالايي خاک شده و شدت بيماري را به ميزان 45% کاهش داده است. شخم عميق تا عمق 30 سانتي­متر، تا 34% باعث کاهش بيماري خال سياه شده است.
توسعه بيماري هم زمان با پير شدن ساقه اين تصور را ايجاد مي­کند که از بين بردن ساقه­هاي خشکيده در کاهش بيماري مؤثر باشد. برداشت زود هنگام محصول نيز در کاهش آلودگي غده­ها مؤثر است (هايد و بورر، 1991؛ هايد و همکاران، 1994).
استفاده از غده­هاي عاري از آلودگي (زيتر و همکاران، 1989) و کاشت در خاک­هاي داراي زهکش مناسب (ديلارد، 1989؛ زيتر و همکاران، 1989) نيز از ديگر اقدامات کنترلي
مي­باشند.
بر اساس گزارش نصراصفهاني و مرتضوي­بک (1379)، جدايه­اي از
Trichoderma harzianum در کنترل بيماري خال سياه مؤثر است.
ب- کنترل شيميايي
هيچ قارچ­کش اختصاصي براي کنترل بيماري خال سياه وجود ندارد و تحقيقات روي امکان ضدعفوني بذر در مورد ساير بيمارگرهاي خاکزاد مثل R. solani و H. solani متمرکز شده است. در حال حاضر کنترل بيماري از طريق سموم شيميايي مؤثر واقع نمي­شود. در گذشته
قارچ­کش­هاي جيوه­اي کنترل مؤثري را در مرحله پس از برداشت داشتند (جليس و تيلر[178]، 1974) اما در کشاورزي پيشرفته جايي ندارند. در افريقاي جنوبي غده­هاي سيب­زميني قبل از کاشت در قارچ­کش­هاي پروکلراز[179]، تيابندازول[180]، کاپتوفال[181] و کلراميزول سولفات[182] غوطه­ور مي­شوند (ماريس، 1990). اگرچه ترکيب کلراميزول سولفات و پروکلراز به ميزان قابل توجهي شدت بيماري خالسياه را در مقايسه با شاهد در غده­هاي دختري کاهش داد، ديگر تيمارها هيچ اثري از خود نشان ندادند.
اسپري قارچ­کش روي شاخ و برگ ممکن است ميزان بيماري و به دنبال آن افت عملکرد را کاهش دهد. بنابراين، توليد ميکرواسکلروت روي اندام­هاي مرده گياهي کاهش يافته و در نتيجه آلودگي خاک نيز کم مي­شود (پراسکي، 2000).
استفاده از ازوکسي­استروبين[183] در دو رقم مختلف سيب­زميني به ترتيب 13 و23 درصد افزايش عملکرد به همراه داشت. شدت بيماري در قسمت­هاي بالا و زير خاک ساقه به ترتيب
81 - 19 و 81 - 22 درصد کاهش يافت. همچنين آلودگي غده­هاي حاصل از اين گياهان 26 - 9 درصد کمتر از گياهان تيمار نشده با قارچ­کش بود. در واقع چند مرحله کاربرد ازوکسي­استروبين به صورت اسپري روي سطح برگ، ميزان بيماري را در ساقه­ها و غده­هاي سيب­زميني کاهش داد (نيتزان و همکاران، 2005).
مطالعات زيادي پيرامون استفاده از قارچ­کش­ها به صورت آغشته­سازي بذور، به منظور کنترل بيماري خال سياه انجام گرفته است. طبق گزارش دنر[184] و همکاران در سال­های 1997 و 1998، کاربرد پروکلراز، انتقال بيماري را از غده­هاي بذري به غده­هاي دختري کاهش مي­دهد. همچنين کاربرد ايمازاليل[185] در غده­هاي به شدت آلوده، باعث کاهش بيماري در اوائل فصل شده ولي ميزان آن را در غده­هاي دختري کاهش نمي­دهد (ريد و هايد، 1995).
بخاردهي خاک نيز در کنترل اينوکولوم خاکزاد قارچي در مزرعه به کار مي­رود. در افريقاي جنوبي، بخاردهي خاک با متيل­برومايد به ميزان 126 گرم در متر مکعب ميزان بيماري را از 41% به 1% کاهش داده است (دنر و همکاران، 1998). با وجود اين، بخاردهي خاک در سطح وسيع از نظر اقتصادي به صرفه نمي­باشد.
ج- ارقام مقاوم
در حال حاضر اطلاعات کمي مبني بر وجود مقاومت طبيعي به بيماري خال سياه در ارقام تجاري سيب­زميني وجود دارد. در بررسي­هاي مزرعه­اي مشخص شده که ارقام زودرس نسبت به بيماري خال سياه، عموماً حساس­تر از ارقام ديررس مي­باشند (ريد، 1991، اندريون و همکاران، 1997). طبق گفته­هاي هانگر و مک­اينتاير (1979)، علائم بيماري در ارقامي که داراي پوست نازک هستند بيشتر از ارقام داراي پوست ضخيم است. ريد (1991) معتقد است که تغيير رنگ ايجاد شده در پوست توسط بيماري خال سياه در ارقام داراي پوست سفيد به وضوح بيشتر از ارقام داراي پوست قرمز مي­باشد. البته اين نتايج با گفته­هاي جليس و تيلر (1974) در تضاد است. آنها بيان کرده­اند که بيماري در غده­هاي رنگي به طور قابل توجهي بيشتر است. در آينده، فهم مکانيزم­هاي مقاومت مي­تواند به توليد ارقام داراي مقاومت بيشتر نسبت به بيماري کمک کند. امروزه روش­هاي استانداردي جهت شناسايي مقاومت به خال سياه در شرايط کنترل شده محيطي ايجاد شده­اند (گنس[186] و همکاران، 2002).
1-3- اثر متقابل بين دو بيمارگر
هر گياهي در طول دوره رشد خود تحت تأثير عوامل زنده يا غيرزنده قرار مي­گيرد. از جمله عوامل غيرزنده مي­توان به خاک، عناصر مختلف، رطوبت و دما اشاره کرد. عوامل زنده نيز شامل ميکرواورگانيسم­هاي مختلف مي­باشند. گياهان معمولاً تحت تأثير مجموعه­اي از اين عوامل قرار دارند که رشد گياه و سالم بودن آن وابسته به آنها مي­باشد. در اين بين، از آنجا که عوامل
بيماري­زا باعث ايجاد خسارات مهمي در گياهان، خصوصاً محصولات مهم اقتصادي مي­شوند، حائز اهميت بسياري مي­باشند. هر بيمارگر به نوبه خود آسيب­هايي را به گياه وارد مي­سازد که در برخي موارد جبران ناپذير مي­باشد. حضور هم­زمان دو يا چند بيمارگر در گياه مي­تواند متعاقباً خسارات بيشتري را در پي داشته باشد، حتي ممکن است در حضور يک بيمارگر ثانويه، نقش بيمارگر ضعيف در ايجاد بيماري پررنگ­تر شود. بنابراين، داشتن اطلاعاتي راجع به نحوه اثر و روابط بيمارگرها، به منظور مديريت بهتر بيماري و همچنين کاهش خسارات وارده، ضروري
مي­نمايد. به همين دليل، مطالعات زيادي پيرامون اثر متقابل بيمارگرهاي مختلف و اثر آنها روي کاهش عملکرد و ديگر ويژگي­ها، از گذشته تا به حال انجام گرفته که نمونه­هايي از آنها ذيلاً آورده شده است.
V. dahliaeعامل مهمي در کاهش عملکرد سيب­زميني، خصوصاً در مزارعي است که
سال­هاي متوالي زير کشت اين محصول بوده­اند (براون[187] و همکاران، 1980؛ هريسون و ايساک[188]، 1969). مواردي از اثر متقابل بين اين بيمارگر و ساير بيمارگرها گزارش شده است (الشکري[189]، 1968؛ کاتاني و پترسون[190]، 1967؛ گادمستاد[191] و همکاران، 1977؛ جليسون[192] و همکاران، 1980؛ ميشل[193] و همکاران، 1980). مواردي از حضور هم­زمان C. coccodes و V. dahliae نيز در
سيب­زميني مشاهده شده است (ديويس و هوارد[194]، 1976؛ اوتازو[195] و همکاران، 1978). با دانستن اين نکته که V. dahliaeدر گياهاني که دچار استرس تغذيه­اي شده­اند، شديدتر است و نيز ويروس X سيب­زميني قادر است به شدت گياه را تحت تأثير قرار دهد، اين فکر به ذهن خطور مي­کند که گياهان آلوده به ويروس نسبت به V. dahliae حساس­تر مي­باشند. اثر متقابل بين بيماري­هاي قارچي و ويروسي توسط چند محقق گزارش شده است (بتمن[196]، 1961؛ بنيوال و گاداسکاس[197]، 1972؛ فارلي و لاک­وود[198]، 1964؛ مولن[199] و بتمن، 1975). به عنوان مثال، ظهور علائم ناشي از
V. dahliae يا Fusarium spp. در گوجه­فرنگي ممکن است در حضور ويروس موزائيک توتون تغيير کند (تاناسولوپولوس[200]، 1976). بر اساس گفته­هاي جونز[201] و مولن (1974)، ويروس PVX حساسيت غده­هاي سيب­زميني را نسبت به F. roseum کاهش مي­دهد.
در مطالعه اثر متقابل بين ويروس PVX، V. dahliae و C. coccodes در سيب­زميني توسط گودل[202] و همکاران در سال 1982، مشخص شد که PVX اثري روي ايجاد آلودگي به
V. dahliae ندارد اما آلودگي به PVX با وجود جمعيت بالاي V. dahliaeدر ساقه سيب­زميني در ارتباط است. در مقابل، آلودگي به C. coccodes و کلونيزاسيون ساقه رابطه معکوسي با PVX دارد.
بررسي­هاي انجام شده توسط بارپي و بلوم[203] (1978) در گلخانه نتوانست اثر متقابل بين
V. dahliae و Pratylenchus را مشخص کند. در بررسي ديگري که در سال 1973 توسط گولد[204] انجام گرفت، شدت علائم ناشي از V. dahliaeدر حضور Pratylenchus افزايش يافت. همچنين در حضور هر دو بيمارگر نسبت به زماني که قارچ به تنهايي در گياه وجود دارد، با کاهش عملکرد بيشتري مواجه هستيم (مارسينک[205]، 1967). در اسرائيل، برهم­کنش بين P. thornei با
V. dahliaeباعث افزايش شدت پژمردگي ورتيسيليومي و وقوع زودتر آن شد (سيتي[206]، 1979). Erwinia carotovora و V. dahliae ممکن است باعث ايجاد مرگ زودرس شوند (پاولسون،1980) و احتمالاً C. coccodes نيز يکي ديگر از عوامل دخيل در آن مي­باشد (استيونسون و همکاران، 1976). يکي ديگر از بررسي­هاي انجام شده در مورد اثر متقابل نماتد و قارچ، توسط مارتين و همکاران در سال 1982 انجام گرفت. در اين بررسي وزن ريشه، اندام هوايي و غده در مقايسه با شاهد کاهش پيدا کرده بود.
علائم مرگ زودرس سيب­زميني در حضور V. dahliaeو
E. carotovora pv. carotovora در مقايسه با هر يک از عوامل به تنهايي شديدتر است و در واقع دو بيمارگر اثر تشديدکنندگي روي هم دارند. همچنين، رشد گياه کاهش يافت و علائم پژمردگي و کلروز و توسعه پوسيدگي نرم ساقه افزايش قابل ملاحظه­اي را در پي داشتند (رحيميان و ميشل، 1984). کاتکان و همکاران (1985) اظهار داشتند که برهم­کنش بين V. dahliae،
C. coccodes،Rhizoctonia solani و Pratylenchus penetrans کاهش عملکرد قابل توجهي را در پي ندارد اما حضور V. dahliae و P. penetrans نقش فزاينده­اي را در ظهور علائم دارد. V. dahliaeمستقيماً با کاهش رشد ريشه، وزن شاخ و برگ و عملکرد غده در ارتباط است. P. penetransشدت علائم ناشي از سندروم مرگ زود هنگام سيب­زميني را در خاک­هاي آلوده بهV. dahliaeافزايش مي­دهد. نماتد باعث توقف رشد، زردي و پيري زودرس شده اما کاهش عملکرد به همراه ندارد. C. coccodesو R. solaniاثر مستقيمي روي علائم، رشد گياه يا عملکرد ندارند.
تسرور و هازانوفسکي در سال 2001 اثر تلقيح هم­زمان C. coccodes و V. dahliae را در سه غلظت مختلف و در چهار رقم سيب­زميني مورد بررسي قرار دادند. بر اساس نتايج حاصل مشخص شد که در برخي ارقام حضور V. dahliae باعث افزايش تعداد ميکرواسکلروت­هاي
C. coccodes شده و در دو رقم ديگر وجود C. coccodes ميزان ميکرواسکلروت­هاي
V. dahliae را کاهش داده است. حضور دو بيمارگر به همراه هم در گياه در بعضي موارد اثر معني­داري روي پارامترهاي گياه نداشته اما گاهي نيز باعث کاهش آنها شده است.
در بررسي برهم­کنش بين C. musae و Lasidiodiplodia theobromae در موز، اين نتايج به دست آمد که اولاً، L. theobromae از اهميت بيشتري در موز برخوردار مي­باشد و دوماً، ميزان بيماري در حضور دو بيمارگر نسبت به بيماري ايجاد شده توسط هر يک به تنهايي، کمتر است. پس مي­توان گفت که دو بيمارگر اثر آنتاگونيستي روي هم دارند (نيروشيني­گاناسينگ[207] و همکاران، 2009).
ريد[208] و همکاران در سال 1999، برهم­کنش بين F. graminearum و F. moniliformeو اثر آنها روي پيشرفت بيماري، بيومس[209] قارچي و تجمع مايکوتوکسين را در ذرت مورد بررسي قرار دادند. پس از سه سال آزمايش، بيشترين ميزان بيماري و تجمع ارگوسترول[210] مربوط به
F. graminearum بود و مقادير بعدي به ترتيب به ترکيب دو بيمارگر و F. moniliformeتعلق داشتند.
همچنين برهم­کنش بين Meloidogyne artielliaو نژاد 5 F. oxysporum f. sp. ciceris در نخود توسط کاستيلو[211] و همکاران (2003) مورد مطالعه قرار گرفت. در ژنوتيپ­هاي داراي مقاومت نسبي به F. oxysporum، آلودگي به نماتد به طور قابل توجهي شدت پژمردگي باکتريايي را افزايش داد. در دو مورد در ژنوتيپ کاملاً مقاوم به F. oxysporum، حضور نماتد باعث شکسته شدن مقاومت به قارچ شد اما در مورد ديگر اين اتفاق نيفتاد. در واقع نماتد به ميزان قابل توجهي باعث افزايش تعداد پروپاگول­هاي قارچ در ژنوتيپ مقاوم شده بود.
در لوبيا، F. solani f. sp. phaseoli و Pythium ultimum روي هم اثر تشديدکننده دارند، يعني پوسيدگي ريشه لوبيا در حضور اين دو بيمارگر شديدتر است. هيچ برهم­کنشي بين
R. solaniو F. solani f. sp. phaseoli مشاهده نشد. با وجوداين، R. solani به شدت پوسيدگي ريشه ناشي از P. ultimum را کاهش داد که نشان­دهنده اين است که در اينجا اثر آنتاگونيستي وجود دارد (پيزارکا و ابوي[212]، 1978).
شدت بيماري پژمردگي باکتريايي در صورت همراه شدن نماتد بيمارگر ريشه در اکثر موارد افزايش مي­يابد. در توتون، آلودگي به نماتد فيزيولوژي گياه را تغيير داده و باعث حساسيت آن به پژمردگي باکتريايي مي­شود (چن[213]، 1984). مطالعات انجام شده در هند نشان داده­اند که اثرات بيماري­زايي R. solanacearum و Meloidogyne javanica به همراه هم بيش از اثرات هر يک از آنها به تنهايي است (سيتاراميا و سينها[214]، 1984).
1-4- بررسي­هاي ژنتيکي عوامل بيماري­زاي گياهي
معمول­ترين مارکرهاي ژنتيکي مورد استفاده در بررسي موجودات مختلف، مارکرهاي مورفولوژيکي، مارکرهاي مولکولي (در سطح DNA) و مارکرهاي بيوشيميايي (آيزوزايم­ها، پروتئين­ها) مي­باشند. در اين تحقيق، به منظور بررسي برخي از خصوصيات ژنتيکي C. coccodes و R. solanacearum از اين مارکرها استفاده شده که توضيح آنها در ذيل آورده شده است.
1-4-1- مارکرهاي مولکولي
ابزارهاي مولکولي بر پايه استخراج DNA از نمونه­هاي بيولوژيکي و تکثير آنها با استفاده از واکنش زنجيره­اي پليمراز (PCR) براي غلبه بر محدوديت­هاي روش­هاي معمول آزمايشگاهي در شناسايي عوامل بيماري­زاي مختلف، ايجاد شده­اند. تعدادي از اين مارکرها به صورت روزمره براي رديابي قارچ­هاي موجود در خاک در محيط طبيعي مورد استفاده قرار مي­گيرند (بريج و اسپونر[215]، 2001). عدم نياز به کشت عامل مورد نظر قبل از شناسايي، سريع، حساس و اختصاصي بودن از مزاياي روش­هاي مبتني بر PCR در مقايسه با ديگر روش­هاي تشخيصي مي­باشند. اين روش­ها با استفاده از تنوع توالي DNA در نواحي ITS، توالي DNA ريبوزومي، کلون کردن قطعات مختلف DNA ژنومي، استفاده از قطعات توالي­يابي شده به دست آمده از RAPD و غيره توسعه مي­يابند (بالات و ميروننکو[216]، 1996).
الف- نشانگر RAPD[217]
RAPD نوعي واکنش PCR است که قطعات حاصل از آن به صورت تصادفي تکثير شده­اند. از RAPD مي­توان براي تعيين تنوع بين گونه­اي و تفاوت بين افراد مختلف استفاده کرد (وش و مک­کلاند[218]، 1990؛ ويليامز[219] و همکاران، 1990). در اين نشانگر از آغازگرهاي اليگونوکلئوتيدي کوتاه با طول 10 باز استفاده مي­گردد. اين آغازگرها توالي­هاي ناشناخته را در ژنوم مورد هدف قرار داده و اغلب باعث ايجاد قطعاتي با اندازه­هاي مختلف مي­شوند. RAPD امکان تعيين
پلي­مورفيسم را بدون داشتن دانش قبلي در مورد توالي DNA موجود مورد نظر فراهم مي­آورد. الگوهاي باندي ايجاد شده در RAPD خيلي متفاوت هستند و در صورت استفاده از تعداد آغازگر کافي، جدايه­هاي گونه­ها نيز از هم قابل تشخيص مي­باشند.
RAPD يک روش سريع و اقتصادي براي غربال تعداد زيادي نمونه مي­باشد. اما برخي از محققين روي تکرارپذيري پايين اين روش تأکيد دارند. بر اساس گفته­هاي تام­راپ[220] و همکاران (1995) تکرارپذيري آن در آزمايشگاه معمولاً رضايت­بخش مي­باشد. اما به دليل اينکه تحت تأثير فاکتورهاي تکنيکي زيادي قرار دارد، مقايسه نتايج حاصل از آن در آزمايشگاه­هاي مختلف هميشه کاربردي نيست (پنر[221] و همکاران، 1993). براي اينکه نشانگرهاي RAPD بتوانند به عنوان يک روش تشخيصي توسط گروه بزرگي از محققان مورد استفاده قرار گيرند، لازم است با جداسازي، کلون کردن و تعيين توالي قطعات حاصل به منظور طراحي پروب[222] يا آغازگرهاي اختصاصي (SCAR[223])، بيشتر مورد بررسي قرار گيرند.
محدوديت اصلي RAPD داشتن صفت غالبيت است. بنابراين، به دليل اينکه در موجودات ديپلوئيد، هموزيگوت­ها و هتروزيگوت­ها خصوصيات RAPD يکساني دارند، از هم قابل تشخيص نمي­باشند.
1-4-2- مارکرهاي بيوشيميايي
الف- SDS-PAGE
Sodium Dodecyl Sulphate Polyacrylamide Gel Electrophoresis تکنيکي است که به ميزان گسترده در بيوشيمي، ژنتيک و زيست­شناسي مولکولي به منظور جداسازي پروتئين­ها استفاده مي­گردد.
در اين روش از ژل پلي­اکريل­آميد غيرپيوسته به عنوان يک محيط نگهدارنده و
سديم­دودسيل­سولفات براي شکستن ساختمان ثانويه پروتئين­ها استفاده مي­شود که به نام روش لاملي[224] نيز معروف است. لاملي اولين کسي بود که راجع به کاربرد SDS-PAGE در مطالعات علمي، مقاله­اي ارائه داد. در ژل غيرپيوسته از بافرهاي متفاوتي در تانک و ژل استفاده مي­شود. حتي درون ژل نيز از دو بافر با pH متفاوت استفاده مي­گردد. مزيت ژل غيرپيوسته نسبت به ژل پيوسته، که در آن تنها از يک بافر استفاده مي­شود، اين است که باندها ابتدا در يک نوار باريک جمع شده و بنابراين پروتئين­ها با وضوح بيشتري از هم جدا مي­شوند.
ژل مورد استفاده، شبکه­اي تشکيل شده از اکريل­آميد­هاي متصل به هم مي­باشد. معمول­ترين روش ايجاد اين ماتريکس، ايجاد برهم­کنش بين اکريل­آميد و بيس­اکريل­آميد است که توسط دو ترکيب ديگر (آمونيوم­پرسولفات[225] و تمد[226]) کاتاليز مي­شود. ژل اکريل­آميد موقعي شکل مي­گيرد که مخلوط اکريل­آميد و بيس­اکريل­آميد در زنجيره­هاي بلند کووالانت پليمريزه شوند. با استفاده از SDS نقش بار و شکل پروتئين از بين مي­رود و جداسازي به آهستگي بر اساس وزن مولکولي صورت مي­گيرد. SDS تقريباً با همه پروتئين­ها باند شده و ساختمان آنها را تخريب مي­کند. همچنين باعث باز شدن پيوندها و از بين رفتن ساختمان فضايي پروتئين­ها شده و پروتئين­هاي
ميله­اي شکلي را ايجاد مي­کند که به آساني داخل ژل حرکت مي­کنند. اين دترجنت با نسبت ثابت 4/1گرم بر هر گرم پروتئين، به همه پروتئين­ها مي­چسبد که ايجاد بار منفي کرده و اثر بار واقعي پروتئين را محو مي­کند (وايت­فورد[227]، 2005).
از کاربردهاي SDS-PAGE مي­توان به اندازه­گيري ميزان خلوص پروتئين­ها، تعيين جرم مولکولي نسبي پروتئين، شناسايي تنوع پروتئين­ها، تهيه نقشه­هاي پپپتيدي و ... اشاره کرد (سيمپسون[228]، 2003).
[1]Hooker
[2]Food and Agriculture Organization
[3] China
[4]Benin
[5]Late Blight
[6]Kotcon
[7]Tsror
[8]Hazanovsky
[9]SDS-Polyacrylamide Gel Electrophoresis
[10]Polymerase Chain Reaction
[11]Erwin F. Smith
[12]Buddenhagen
[13]Hayward
[14]Boucher
[15]Denny & Schell
[16]Kelman
[17]Dunckle
[18]Agrios
[19]Schaad
[20]Tri phenyl Tetrazolium Chloride
[21]Champoiseau
[22]Viable But Non-Culturable state
[23]van Elsas
[24]Vasse
[25] Wallis &Truter
[26]Genin & Boucher
[27]Lemessa Ocho
[28]Elphinstone
[29]Prior
[30]Acetosyringone
[31]Stachel
[32]Extracellular Polysaccharide
[33]Pilli
[34]Fimberia
[35]Buddenhagen
[36]Sequeira
[37]Chatterjee
[38]Denny & Baek
[39]Kao
[40]Araud-Razou
[41]Saile
[42]Transposon
[43]Cook
[44]Xu
[45]Lypopolysaccharide
[46]Yabuuchi
[47]Fegan
[48]Okabe & Goto
[49]Palleroni
[50]Li
[51]Poussier
[52]Sequivar
[53]Seal
[54]Allen
[55]Rodrigues-Neto
[56]McCarter
[57]Swanson
[58]Echandi
[59]Ciampi
[60]Priou
[61]Weller
[62]Indirect immunofluorescence antibody staining
[63]Fluorescent in situ hybridization
[64]Wullings
[65]Fouche-Weich
[66]Olsson
[67]Zehr
[68]French
[69]Volcani & Palti
[70]Zachos
[71]Department for Environment, Food and Rural Affairs of United Kingdom
[72]Janse
[73]Momol
[74]Bradbury
[75]Moko
[76]bugtok
[77]Boshou
[78]Hanson
[79]Pradhanang
[80]Scott
[81]Jaworski
[82]Gonzalez & Summers
[83]Hong Hai
[84]Zimnoch-Guzowska
[85]French & De Lindo
[86]Rowe
[87]Saddler
[88]Murakoshi & Takahashi
[89]Farag
[90]Autrique & Potts
[91]Granada
[92]Vijayakumar
[93]Graham & Lloyd
[94]Shekawat
[95]Shamsuddin
[96]Anith
[97]Ji
[98]Norman
[99]Dokken
[100]Sutton
[101]Setae
[102]Bailey
[103]Barnett & Hunter
[104]Cano
[105]Skipp
[106]Cannon
[107]Jamil & Nicholson
[108]McIntyre & Rusanowski
[109]Davis & Johnson
[110]Farley
[111]Chesters & Hornby
[112]Komm & Stevenson
[113]Barkdoll
[114]Dillard
[115]Ducomet
[116]Dickson
[117]Zitter
[118]Mohan
[119]Melanconiales
[120]Melanconiaceae
[121]Hyphomycetes
[122]Stroma
[123]Phialostromatineae
[124]Alexopoulos
[125]Siefert & Gams
[126]Phyllachorales
[127]Von Arx
[128]Sreenivasaprasad
[129]Freeman
[130]Martin & Garcia-Figueres
[131]Abang
[132]Paavolainen
[133]Fagbola
[134]Sherriff
[135]OConnell
[136]Latunde-Dada
[137]Hemibiotrophic
[138]Ducomet
[139]Schmiedeknecht
[140]Andrivon
[141]Fulton
[142]Tu
[143]Mordue
[144]Firman & Allen
[145]Hide & Boorer
[146]Miliczky
[147]Sanogo & Pennypacker
[148]Glais-Varlet
[149]Read
[150]Errampalli
[151]Prusky
[152]Nitzan
[153]Carnegie
[154]Bioassay
[155]Miller
[156]Cullen
[157]Potato Early Dying
[158]Powelson& Rowe
[159]Hazanovsky
[160]Anon
[161]Hunger & McIntyre
[162]Russett Burbank
[163]Norgold Russett
[164]Dashwood
[165]Blakeman
[166]Cobb
[167]Raid
[168]Harrison
[169]Marais
[170]Lees & Hilton
[171]Bradshaw
[172]Kendrick & Walker
[173]Poysa
[174]Illman
[175]Bond
[176]ONeil
[177]Honeycutt
[178]Jellis & Taylor
[179]Prochloraz
[180]Thiabendazole
[181]Captofal
[182]Chloramizol sulphate
[183]Azoxystrobin
[184]Denner
[185]Imazalil
[186]Gans
[187]Brown
[188]Harrison & Issac
[189]Al-Shukri
[190]Catani & Peterson
[191]Gudmestad
[192]Jellison
[193]Mitchell
[194]Howard
[195]Otazu
[196]Bateman
[197]Beniwal & Gadauskas
[198]Lockwood
[199]Mullen
[200]Thanassoulopoulos
[201]Jones
[202]Goodell
[203]Burpee & Bloom
[204]Gould
[205]Morsink
[206]Siti
[207]Niroshini Gunasinghe
[208]Reid
[209]Biomass
[210]Ergosterol
[211]Castillo
[212]Pieczarka & Abawi
[213]Chen
[214]Sitaramaiah & Sinha
[215]Bridge & Spooner
[216]Bulat & Mironenko
[217]Random Amplification of Polymorphic DNA
[218]Welsh & McClelland
[219]Williams
[220]Tommerup
[221]Penner
[222]Probe
[223]Sequenced Characterized Amplified Region
[224]Laemlli
[225]Ammonium persulphate
[226]TEMED (N, N, N, N-tetramethylethylenediamine)
[227]Whitford


دریافت فایل
جهت کپی مطلب از ctrl+A استفاده نمایید نماید




اثر متقابل قارچ


بيماري خال سياه و باکتري


دانلودپایان نامه


word


مقاله


پاورپوینت


فایل فلش


کارآموزی


گزارش تخصصی


اقدام پژوهی


درس پژوهی


جزوه


خلاصه